اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

آسمانی ها ی زمینی ...

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ب.ظ

در این شهر ولابه لای همین هیاهوها ومغازه ها وساختمان های رنگارنگ وسنگ وسرامیک شده ودر دغده های روزمره وتکراری   ودر کوچه پس کوچه هایی که هر کدام مزین به نام شهیدی است از شهدای این مرز وبوم وعده ای داریم هرچند تکراری ولی حسی دارد مانند زیارت ،دیداربا  خانواده  هایی که به حق امام امت در وصفشان فرمود :                                                             

شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زیارت گاه اهل یقین  است

وما امروز  زائر یکی از همین امام زادگانیم شهیدی که به اذن رهبر زمانه اش عازم جبهه های حق علیه باطل شد تا امروز جهان اسلام با اتکا به همین جوانان بیداری اسلامی را رقم بزند وارد کوچه می شویم درب خانه ای قدیمی را می فشاریم مادر شهید خودش درب را باز وبا گرمی از ما استقبال می کند داخا راهرو وبعد اتاقی قدیمی می شویم که حال وهوای خانه های قدیمی را در ذهنمان زنده می کند روی طاقچه وعکسی ازمام  خمینی (ره) ورهبر گذاشته شده وعکش شهید مابینشان قرار گرفته زیر تابلو مادر بساط سماور چای واستکان های لب باریک ونعلبکی های فیروزه ای خودنمایی می کند بوی دارچین پیچیده در خانه هوش از سرت می برد مادر شهید می خواهد که چای تعارف کند که یکی از بچه ها این زحمت را قبول می کند از مادر شهید می خواهیم که کمی از فرزند شهیدش بگوید بعد از کمی مکث می گوید من روضه بودم خانه یکی از همسایه ها که خبر شهادت را می آورند چند استخوان وپیراهن کهنه آن هم بعد از 18 سال دوری این کلمات را مادر شهید رضا قاسمی یرزبان می آورد به عکس رضا روی طاقچه نگاهی می اندازد  وبا لهجه ای ترکی زمزمه هایی را سر می دهد گوئی هنوز با فرزندش دردودل می کند او همه چیز را می بیند وما چیزی جز عکس نمی بینیم  سخنانش را بریده بریده ادامه می دهد ومی گوید از ما خواسته شد که برای شناسایی رضا به معراج شهدا برویم لحظات سختی بود آن شب را تاصبح نخوابیدم فردای آن روز به سمت معراج حرکت کریم من بالای جنازه رضا حاضر شدم دستانم قوت نداشت با ذکر یا      زهرا (س) کفن را باز کردم  استخوان ها هنوز سالم بود به دلم افتاد که او رضای من است از روی جوراب وپیراهنش اورا شناختم دستی روی استخوان هایش کشیدم وتازه آنجا بود که استخوان ها ودل مادر بند بند شد     کمی مکث می کند واز خصوصیات رضا می گوید اهل نماز اول وقت بود ودر مراسم های مذهبی شرکت می کرد همیشه اول وقت در مسجد حاضر بود هم در مسجد امام سجاد فعالیت داشت وهم در مسجد ابوذر اوقات فراغتش    را به امور منزل صرف می کرد انباری را تمیز می کرد وکارهایی از این قبیل وواقعا خانواده دوست بود به حلال وحرام اعتقاد داشت یک روز من روغن سهمیه ای گرفته بودم ویکی دوعدد اضافه آمده بود رضا خیلی ناراحت شد ورو به من کرد وگفت این ها اضافه هستند وخدا را خوش نمی آید شاید به کسانی که محتاج تر هستند نرسد واز من خواهشکرد که همراهش بروم تا روغن ها را به کسانی که مستحق هستند بدهیم با سن کم رفتار ومنشی بزرگ تر از سنش داشت وبه همه مردم محله به ویژه پیرزن ها وپیرمرد های محل کمک می کرد واگر چیزی می خواستند برایشان فراهم می کرد از مادر شهید می خواهیم که ما را سفارش کند کلماتش را باشک در می آمیزد ومی گوید رضای من 15 سال بیشتر نداشت که به فرمان ولی امرش عازم جبهه های حق علیه باطل شد سفارش من به شما تنهااین است  که به نکته مهم در وصیت نامه شهدا که همه به آن سفارش کرده اند عمل کنید وآن هم این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این نظام آسیبی نرسد رضای من هم فدای همین راه شد خون رضای من رنگین تر از خون قاسم (ع) وعلی اکبر (ع) نبود که فدای     حسین (ع) شدند فرزند من هم مانند شهدای دیگر این راه را ادامه داد واین افتخار را نصیب ما کرد                      .                                                                   

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۴
محمود جانقربانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی