اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

نوروز سبز در سرزمین سرخ

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۷ ق.ظ

سفره سفر باز شده و هر یک از ما را نقطه‌ای از ایران و جهان فرا می‌خواند. بر سر دوراهی هم قرار نداریم هر جا باصفاتر و خوش آب و هواتر باشد، چتر مسافرت‌مان را بر پهنه‌اش می‌گسترانیم. ناگفته مشخص است که شمال و جنگل‌های سرسبز آن و از همه مهم‌تر دریای خزر در نخستین گزینه‌های پیش روی ما قرار خواهد گرفت. اگر هم استخوان‌هایمان کمی سنگین شده باشد، برای سبک‌تر کردن‌شان سفری زیارتی به مشهد مقدس، شاهچراغ شیراز، قم و سایر مکان‌های زیارتی در گزینه‌های پیش رو مطرح می‌شود. اگر وضع جیب خانواده هم با قیمت تورهای سیاحتی خارج از کشور همخوانی داشته باشد، گزینه سفر به آن سوی مرزها مورد توجه‌مان قرار می‌گیرد. در میان گزینه‌های پیشنهادی داخلی شاید اندک نگاهی هم به سمت جنوب کشور بیندازیم که هم اکنون آب و هوای مطبوعی دارد و سواحل خلیج فارس، قشم، کیش، اهواز و... چشمکی حواله‌مان می‌کند.
به طور کلی هر منطقه از ایران و جهان که جلویش تیک بزنیم، سفری را پیش رو داریم که برایش تدارک خواهیم دید و دل‌مان را به دریا زده و به سمتش می‌رویم. کوتاه و بلند بودن مدت سفرمان هم بسته به فاکتورهایی متغیر خواهد بود که البته با میزان خوش گذراندن‌مان رابطه‌ای تنگاتنگ خواهد داشت. با همه این حرف‌ها و گزینه‌ها و برنامه‌ریزی‌ها اما گاه مقصد سفر بدون در زدن راهی خانه دل انسان می‌شود و او را با خود همراه می‌کند. سفر به مناطقی که هنوز رنگ و بوی جنگ دارد و هنوز می‌توان با نسیم ایثار و شهادت همراه شد؛ سفر به مناطق عملیاتی جنوب کشور.
سفر به سرزمینی که به جای سر به هوا بودن و انتظار دیدن درختان سرسبز و بوستان‌های پر گل و درخت باید سر به زیر باشی و منتظر رمل و خاک‌هایی که بوی زندگی جاویدان می‌دهد.
سفری که مرا خواند تا در آستانه نوروز از پس دلمشغولی‌های روزمره زندگی قدم به سرزمینی گذارم که هزاران نوجوان، جوان، میانسال و پیر، مرد و زن را در سال‌هایی نه چندان دور در خود دیده بود؛ دیدن انسان‌هایی نه از جنس آنانی که اکنون در کوچه‌های زندگی ماشینی هر روز نظاره می‌کنیم.تجربه‌ای که برای من همنفس شدن با رزمندگان در پادگان دوکوهه، یادآوری عطش بچه‌های فکه در میان رمل‌ها، در بغل گرفتن گلزار شهدای شلمچه، بوییدن خاک طلایی، طلائیه و دیدار با خاکریزها و معبرهای دست نخورده شرهانی را در پی داشت.
 گردان تخریب دوکوهه
نخستین گام سفر بود و من هنوز در حال و هوای تهران و زندگی شهری بودم، راستش بی تفاوت بودم و به فکر این که برگه‌ای سیاه کنم تا صفحه پر شود. در محوطه قدم می‌زدم و منتظر بودم تا بچه‌های گروه بیایند و به گردان تخریب برویم. چقدر معطل کردند؛ واقعاً این بچه‌های مسئول پدرشان جلوی چشمشان درمی‌آمد تا بتوانند این بچه‌ها را جمع کنند. در دل غرولند می‌کردم و مسئولی را که کنارم بود، بی نصیب نمی‌گذاشتم. آن بنده خدا هم که رویش نمی‌شد چیزی بگوید، مرا به صبر دعوت می‌کرد. سرانجام در دو خط موازی به سمت گردان تخریب که در خارج از محوطه اصلی دوکوهه قرار داشت، راه افتادیم. فضا تاریک بود و تنها نور ماه در نقش چراغ خودنمایی می‌کرد. حدود 20 دقیقه از آغاز پیاده‌روی‌مان گذشته بود که هر چی چشم انداختم این ور و آن ور چیزی دستگیرم نشد. با خود گفتم کجا می‌رویم. خلاصه حدود 4 کیلومتر پیاده‌روی کردیم تا به حسینیه گردان تخریب رسیدیم. حسینیه‌ای که ستاره‌ها از بالای سقف ترکش خورده‌اش چشمک می‌زدند و آرامش فضایش دل را آرام می‌کرد. تازه آنجا کمی احساس کردم از پایتخت فاصله گرفتم و سکون برایم لذتبخش شده است. پس از کمی عزاداری و سخنرانی یکی از سرداران جنگ، دوباره به سمت پادگان راه افتادیم.مسیر برگشت اما همچون رفت برایم طاقت‌فرسا نبود و آرامش درونی‌ام، زبانم را از غرغر کردن بازداشته بود.
 افسانه شرهانی
شرهانی یکی از مناطق تقریباً بکر جنگی بود که برای یافتن پیکر شهدا هنوز در آنجا تفحص انجام می‌شد. حال و هوایش با دوکوهه متفاوت بود از این نظر که احساس می‌کردی اکنون در بطن یک منطقه عملیاتی قرار داری و در پشت خاکریزها رزمنده‌ها در حال تردد هستند. رزمندگانی که دوستان‌شان همراه ما بودند و در واقع راوی وقایعی که در زمان جنگ در این مناطق رخ داده بود. البته بیشتر از بیان عملیات‌ها از ایثار و رشادت دوستانشان برایمان می‌گفتند تا شاید تلنگری باشد برای ما که آن مردان شخصیت‌های حقیقی داشتند نه تخیلی و افسانه‌ای که تنها در کتاب‌ها بتوان سراغی از آنان گرفت.
 طعم فکه
منطقه عملیاتی فکه برای من زیباترین منطقه‌ای بود که با جان و دل به سویش رفتم، چرا که یادآور عزیزی بود که در دوران دفاع مقدس در عملیات والفجر مقدماتی در آن منطقه از دست داده بودم و اینک با حضور در فکه می‌توانستم کمی خودم را با او نزدیک‌تر احساس کنم. جنس خاک رملی بود و گام برداشتن بسیار سخت، مانند این که در برف پا بگذاری، در هر گام باید پایت را از میان رمل‌ها بیرون می‌کشیدی و گام بعدی را برمی‌داشتی. فکه فقط عطش بود و تشنگی. تشنگی که از بی آب ماندن رزمندگان در عملیات‌ها به سراغ تو نیز می‌آمد و شرم داشتی که آب بنوشی. جدا از همه سختی‌ها اما نماز در قتلگاه شهیدان فکه طعم دیگری داشت.
 کربلای طلائیه
به آخرین روز سفر نزدیک شده بودیم و هرکس در حال خودش بود. برنامه بازدید از منطقه عملیاتی طلائیه بود. از نام طلائیه خوشم آمده بود و دنبال وجه تسمیه‌اش بودم که در اتوبوس یکی از بچه‌ها گفت: «مرز طلائیه از همه مرزها به کربلا نزدیک‌تره.» ناخودآگاه همه بچه‌ها دلشان لرزید و از هیاهوی ابتدای ورود به اتوبوس دیگر خبری نبود. منطقه‌ای که پیکر بسیاری از رزمندگان همچون حمید باکری بر زمینش ماند و هیچ گاه از آن برنگشت چرا که حمید باکری گفته بود: «ما به فرموده امام(ره)، حسین‌وار وارد جنگ شدیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم.»
 تکلیف شلمچه
پس از طلائیه به سوی شلمچه راه افتادیم و من واقعاً خسته شده بودم اما چاره‌ای نبود چراکه آخرین روز بود و شاید غم زیارت نکردن شلمچه برای همیشه بر دلم می‌ماند. با همه خستگی از اتوبوس پیاده شدم. در راه رسیدن به «یادمان شلمچه» راوی گفت: «اینجا از لحاظ استراتژیکی برای ما خیلی مهم بود چرا که دروازه بصره محسوب می‌شد»، اما من دنبال مختصات استراتژیک دیگری بودم و دنبال دو دوتا کردن با خودم. محاسبه میزان اخلاص و از آن مهم‌تر یقین، یقین به این که شما تکلیف‌تان را انجام دهید و نتیجه را به خدا واگذار کنید.دنبال محاسبات خودم بودم که راوی گفت: «اکنون ایستادن و حرف زدن درباره رشادت رزمندگان در جبهه‌ها کار ساده‌ای است اما رسیدن به ماهیت حقیقی این عمل از عهده هر کسی برنمی‌آید.»


گزارشی از همراهی قلم و قدم در سرزمین لاله‌های جنوب


 مهناز ریاضی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی