اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

سر از پا نمی شناختم خیلی خوشحال بودم بالاخره روزیم شده بود برم پابوس آقا ، دوسه روز ی به زمان حرکت  مونده، دلهره  داشتم شاید به خاطر این بود که برای اولین بار بود که به زیارت آقا می رفتم، بالاخره روز حرکت فرارسید همه در مسجد جمع شدیم ، بعد از صحبت های امام جماعت در مورد آداب زیارت به سمت اتوبوس حرکت کردیم بیرون مسجد غوغایی بود یکی اسفند دود می کرد یکی قرآن بالای سر زائران گرفته بود که از زیر آن رد شوند وزمزمه صلوات والتماس دعا محله را پرکرده بود داخل شدیم پدر شهیدی که همیشه در  صف های نماز جماعت پیش قدم بود  جلوی  اتوبوس نشسته و در حال  فرستادن صلوات بود ومابین صلوات به کسانی که داخل می شدند باگرمی برخورد می کرد صندلی های  جلو زودتر پرشده بود در عقب اتوبوس چند  صندلی خالی بودنشستم پیرمرد آخرین صلوات را برای در پیش روداشتن سفری  بی خطر فرستاد وهین طورکه جمعیت صلوات می فرستاد اتوبوس حرکت کرد ، پرده را کنار زدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم کم کم از مسجد ومحل تجمع نمازگزان وخانواده های زائران دور می شد یم ،داخل  اتوبوس مادر میرباقری را دیدم مادر یکی از شهیدان مسجدمون که ماجرای زیبایی در رابطه با امام رضا(ع)داشت وماجرایش عجین شده با امام بود و من هر زمان نام امام رضا (ع) را می شنیدم ناخداگاه به یاد این شهید می افتادم در طول مسیر  ماجرای شهید میرباقری  ذهنم رو مشغول کرده بود به طوری که کمتر متوجه مسیر می شدم ، بالاخره به مشهدومحل اقامت که در  حسینیه ای واقع در کوچه پس کوچه هایی که انتهایش به یکی از خیابان های اصلی  منتهی به حرم  می شد رسیدیم  . مادروخواهرم به قسمت پائینی حسینیه که برای خانم ها مجهز شده بود رفتند  من هم که خیلی بی تاب بودم بعد از اداب اولیه زیارت که از سفارش های امام جماعت مسجد در گوشم مانده بود  به سمت حرم حرکت کردم هنوز هم دلهره داشتم ودر راه ذکر می گفتم تا حرم را جلوی چشمانم دیدم اذن دخول را خواندم وداخل حرم مطهر شدم واقعا زیبا بود گویی بهشت در پیش رویم بودم غم هام رو فراموش کرده بودم وهمه غمم شده بود دیدن زریع  ،  از صحن قدس به صحن  دیگر وداخل شبستان شدم خیلی شلوغ بود بعد از زیارت ونماز به داخل حیاط صحن گوهرشاد آمدم وناخوداگاه در گوشه درب اصلی صحن نشستم محو در زیبایی کاشی کاری وگنبد صحن گوهرشاد بودم که صدای لا الا الله نظرم را جلب کرددر گوشه ای از صحن  جمعیتی انبوه داخل شده و تکبیر گووبه سمت حرم در حرکت بودند کمی جلوتر رفتم، مردم جنازه ای را برای طواف وتبرک به داخل صحن گوهرشاد آورده بودند، ناگهان به یا د ماجرای تشیح جنازه میرباقری افتادم  ماجرا برمی گشت به سالها پیش سالهایی که کسی فکرش را هم  نمی کردکه  در محله شان فرزندی به دنیا بیاید که بعد ها باعث خیروبرکت محله شه ومردم حاجتشون رو از او بگیرند . در جنوب تهران ودر نزدیکی مسجد سجاد (ع) ومحله ای که به نام پر برکت مسجد، محله سجاد{1}  نام گرفته بود، خانواده ای  زندگی میکرد ،  که از قشر  متوسط ومتدین بودند.پدرخانواده در نهایت زهد و قناعت می زیست و همواره خانواده  اش رابه دینداری  سفارش می کرد. آنها بعد از مدتی صاحب فرزند پسری می شوندو نام پسر قاسم می گذارند، قاسم بچه عجیبی بود وکارهایی می کرد که با سن وسال کم او مطابقت نداشت او دوران کودکی را پشت سر می گذاشت که تحولاتی در ایران شروع می شود که بعد ها انقلاب اسلامی  نام می گیردقاسم  در مدرسه و مسجد به فعالیت های سیاسی می پرداخت وهمین امر باعث رفت وآمد بیشتر ش  با بچه های مسجد شده بود تا اینکه انقلاب اسلامی توسط امام خمینی (ره) صورت گرفت او هم مانند دیگران عاشق وگوش به فرمان امام شده، وبه جمع یاران امام امت می پیوندد  او علاقه خاصی  به اهل بیت (ع)وبویژه امام رضا (ع) داشت و بعد از شنیدن ماجرای شفا پیداکردنش توسط امام رضا(ع) ارادتش به امام دوچندان کرده بود ماجرابه کودکی اش  برمی گشت قاسم در کودکی زمانی که پنج سال بیشتر نداشت دچار فلج اطفال می شود  وهمه دکتر ها جوابش می کنند مادرش هم  که زن باخدایی بود هرشب به مسجد محل  می آمد ودر خلوت خود برای فرزندش دعا می کرد  یک روزی که در گوشه مسجد درحال دعا ودل شکسته بود به امام رضا(ع)  توسل و نذر کرد که اگرپسرش شفا بیدا کنداورا در راه  دفاع از اسلام نذر کند . چندروز بعد او را به اصرار مادرش به  مشهد مقدس می برند قاسم درصحن گوهر شاد و بین نماز ظهروعصر بودکه شفا یش راازامام رضا (ع) می گیرد. سالها از این ماجرا گذشته بود  وانقلاب اسلامی توسط امام خمینی  صورت گرفته ومردم  طعم شیرینی انقلاب اسلامی را نچشیده بود ند که جنگ بر کشور تحمیل می شه و امام امت که همه وجود قاسم وهم مسجدی هایش ومردم بود دستور جهاد می ده وامتحانی سخت تر  در پیش روی جوانان تازه انقلاب کرده والبته سربلند بیرون آمده قرار می گیره قاسم  هم مانند دیگر دوستان بسیجی اش به  جبهه های حق علیه باطل می شتابد  تاهم نذر مادر راادا وهم فرمان امام  را لبیک گوید قاسم هم مانند دیگران  آرزو هایی برای خودوزندگیش داشت یکی از آنها   این بو د که به زیارت کسی که سلامتی اش را از مدیونش بود  برود و لی توفیق زیارت بردلش مانده بود، سیدقاسم در جبهه ها هم به خاطر از خود گذشتگی ومهربانی اش زبان زد خاص وعام بود رزمنده ها  به اوعلاقه مند  بودند .  وواقعا  عاشق اهل البیت (ع)و امام رضا(ع) بود ،. قاسم بالاخره در عملیاتی در فکه   به درجه شهادت نائل می شود خبر شهادتش خیلی زود در محل می پیچد در محل غوغایی می شود همه مردم محل وکسانی که اورا می شناختند در محل ومسجد حاضروآماده استقبال از جنازه اش می شوند  می شوند، اما جنازه اش به خیال ما زمینی ها به اشتباه به مشهد مقدس جایی که تا آخرین لحظه آرزوی زیارتش  را داشت می رود،   ودر حرم امام رضا (ع) طواف کرده وبعد ازبررسی های مجدد مسئولین متوجه اشتباه خود می شوند وبلافاصله جنازه را به تهران ومحله اش بر می گردانند بعد از یک تشیع باشکوه قاسم در گلزار شهدای یافت آباد آرام می گیرد  کسانی که ازماجرا ی سیدقاسم  وامام رضا (ع)خبر داشتند رفتن جنازه میرباقری به مشهد را  رابطه عاشق ومعشوق قلمداد کردند، گویی این ره راهی بود که قاسم را به سوی جاودانگی برد   تا به همگان وفای مولایش رضا (ع) ثابت شودواین رسم عاشقی کسی که نظر کرده ونذر امام رضا(ع) است   وهم اکنون مزارش در گلزار شهدا زیارت گاه عشاق ولایت است .

 چه زیبا فرمود:

رسم عاشق کشی وشیوه شهر آشوبی

                              جامه ای بود که برقامت اودوخته بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۸
محمود جانقربانی

لحظه ای آرام وقرار نداشت شبا نه وبه قصد آوردن آب بیرون رفت  مشکش را پرکرد بلند شد نگاهی به اطراف انداخت،  گویی راه را گم کرده چاره ای نبود بایدراهی می شد  اما هیچ وقت به مقصد نرسید کم کم هوا روشن می شد ولی هیچکس ازماجرای دیشب خبرنداشت، چندی گذشت ،خبری از اونشد حالا سالهاست، ازکوچه ای می گذریم که روی تا بلوی  آن نوشته شده 

جاویدالا اثر سید عباس ندیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۲۳
محمود جانقربانی


گفتم: "می شنوی چه آهنگ حزینی دارد؟" گفت: "آری این صدای... است که می خواند." گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را می گویم قافله دو کوهه که دارد دور می شود. گفت: دور نمی شود عزیزم دارد گم می شود. گفتم: من نمی گذارم که صدای زنگ قافله دو کوهه در دالان گوش های من گم شود. گفت: گم می شود دیر یا زود این جبر تاریخ است. گفتم: تاریخ مدیون دو کوهه است.من هنوز صدای نیایش ها را می شنوم من هنوز صدای زیارت عاشوراها را می شنوم. باور کن که دوکوهه زنده است. گفت: این انعکاس دور صدایی است که سال های سال مرده است. گفتم: من جا مانده ام باید بروم. قافله دوکوهه دارد می رود. گفت: می رود نه بگو رفت. گفتم: هوای آن روزها را کرده ام هوای دوکوهه را هوای بی رنگی را هوای یک رنگی هوای آن مردان بی ادعا گفت: اصحاب کهف شده ای سکه بی وقت می خواهی؟ گفتم: دلم برای آن روزها تنگ شده حسرت یک شبش را دارد من اینجا زنده نمی مانم من با دوکوهه زنده ام. گفت: چشم هایت را باز کن تقویم بالای سرت است. سال دو هزار را گذراندیم. دوره دل دادگی ها به خاطره ها پیوست.
از اینترنت حرف بزن. گفتم: دیسکت برای گنجاندن شب های دوکوهه سرد است. من نمی توانم حاج همت را با آن همه عظمت توی حقارت سی دی جا دهم. گفت: دیروزها تمام شدند. دوکوهه ها و حاج همت ها رفتند. چشم هایت را باز کن دنیای خودت را ببین. گفتم: دنیای من دوکوهه ها و حاج همت ها و با کری هاست. خاطرات من تاریخ مصرف ندارند. آن ها تمام نمی شوند. گفت: شعار نده به خیابان های شهرت نگاه کن آیا خاطرات گذشته ات را می بینی؟ گفتم: نه هیچ کدامشان را... اما گاهی... گفت: گاهی چه؟
گفتم: گاهی سایه کسی را می بینم کسی مثل محمد زمانی, مجید پازوکی, آقاسی,ابوالفضل سپهر. گفت: اینها که گفتی امروز قاب عکس شده اند فردا همایش خواهند شد و فرداتر فراموش. گفتم: اما اینها با خونشان تاریخ را رنگ زده اند. رنگ تاریخ این سرزمین همیشه سرخ خواهد بود. گفت: باران گناه رنگ ها را با خودش می برد. راه دوری نرو توی همین صندلی نشین ها, آن ها که دم از غم مردم می زنند, آیا کسی را شبیه به با کری می بینی؟ گفتم: نه انگار هیچ کس همرنگ او نیست. گفت: آیا رد حاج همت را می بینی؟ گفتم: نه گفت:جای پایش را توی این همه دود و غبار می توانی پیدا کنی؟ گفتم: نه انگار... گفت : انگار نه مطمئن باش که راه آن ها گم شده است. گفتم: اما من هنوز می بینمشان حی و حاضر و زنده. گفت: چشم ها را باید شست, جور دیگر باید دید. گفتم: راه که گم نمی شود. راه می ماند مقصد می ماند. آدم ها گم می شوند. آن ها که کورند آن ها که کر شده اند و صدای قافله را نمی شوند. گفت: جنگ تمام شد دروازه های شهادت را بسته اند چفتش را هم انداخته اند. گفتم: شهادت را با زخم و تیر نمی دهند خیلی ها شهید شده اند قبل از آن که بمیرند.
گفت: رفته ایم توی سال هشتادوپنج. سال خودت را باور کن شهادت غزل معاصر نیست. خاک و خاکریز رفته توی عکس ها. گفتم: توی خیابان هم می شود خاکریز زد. دشمن لباس خاصی ندارد. خاکریزها هم تقویم ندارند. گفت: باور کن از دوکوهه تنها اسم وخاطره اش مانده بیا حرف روز بزنیم. گفتم: باور کن من هنوز هر صبح با صدای اذان دوکوهه از خواب بیدار می شوم. گفت: اینجا تهران است دوکوهه نیست. باید مراقب باشی که چه می گویی و چه می کنی. گفتم: من همه جا را دو کوهه می بینم و چه حیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست.
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۲
محمود جانقربانی
زائر عشق
در سال 1366 جنازه‌ی تعدادی شهید را آورده بودند. به نشییع پیکر آن‌ها رفتم و متوجه شدم که از یکی از آنان فقط ساکی باقی مانده است که آن را برای خانواده‌ی شهید آورده‌اند. پدرش می‌گفت از مهدی من همین ساک باقی مانده است. این جمله و دیدن صحنه‌ی بی‌قراری خانواده، تأثیر بسیار خاصی در من گذاشت. آن شب قبل از خواب، حسی در درون من جوشید و تا ساعت دو بعد از نیمه شب کار کردم و صبح که به محل کارم می‌رفتم، آن غزل را به خانواده شهید دادم. نام اثر «زائر عشق» بود.
کوله باری که پیش ما مانده است
یادگاری است کز تو جا مانده است
آن تن پاکتر ز عطر نسیم
کس چه داند که در کجا مانده است؟
در میان هزارها گل سرخ
یا که در بین لاله ها مانده است
سایه ی آفتاب بر سر اوست
آن ذبیحی که در منا مانده است
نازم آن عاشقی که در ره عشق
از همه، جز خدا جدا مانده است
مهدی ما که زائر عشق است
خسته در راه کربلا مانده است
تا که بازآید آن عزیز از راه
مادرش دست بر دعا مانده است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۶
محمود جانقربانی

در روزهای سرد دی‌ ماه یاد کربلای ۵ و آن عملیات غرورآفرین می‌افتیم. آن‌جایی که حاج احمد و حاج حسین خرازی فاتحان آن بودند. ۲۸ سال پیش سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. آن موشک همه همرزمانش را با خودش به بهشت می‌برد. اما ۱۹ سال بعد پس از این همه سال حسرت و بغض، به جمع دوستانش می‌پیوندد.

وقتی از محمدمهدی کاظمی پرسیدیم دوست داری از پدرت چه خصلتی را به عنوان الگو برداشت کنی؛ با یک نگاه خاصی گفت: خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاه حاج احمد به دنیا، اخلاص و آدم‌شناسی او و مدیریت خلاقانه و مبتکرانه ایشان را در خودم نهادینه کنم. او در مورد ملاقات خانواده شهید کاظمی با مقام معظم رهبری، ابتکارات و خلاقیت‌های سرلشکر شهید احمد کاظمی توضیحاتی به خبرنگار ما داد که مشروح آن در ذیل آمده است:

* آیا از پرداختن به شخصیت شهید کاظمی در جامعه رضایت دارید؟

 جای کار زیاد دارد، می‌دانم شهید کاظمی برای خودش هیچ حقی را قائل نیست و بیشتر دوست دارد در مظلومیت باشد و در گمنامی بماند. ولی پیرامون این موضوع باید آینده روشنی اتفاق بیفتد. دوستان ایشان همواره به من می‌گویند مسیر و شخصیت حاج احمد در آینده بیشتر خودش را نشان می‌دهد. شخصاً دلم می‌خواهد جامعه با مدیریت شهید کاظمی آشنا شود و از آن به عنوان الگو استفاده کند.

* برخورد ایشان با کارکنان و نیرو‌هایشان را چگونه دیدید؟

آدم‌هایی هستند که امروز به آن‌ها برخورد می‌کنم که از دست شهید کاظمی دلخور هستند ولی با تمام وجود از او یاد می‌کنند. اعتقاد دارند که اگر حاج احمد جلوی ما را نمی‌گرفت و در قبال آن خطا متنبه نمی‌شدیم امروز در مسیر رشد و تعالی قرار نمی‌گرفتیم. برخوردی که از روی حب و بغض نبود و سیستم نظامی اقتضا می‌کرد تا آن برخورد انجام شود. فکر نمی‌کنم که کسی باشد و از دست شهید کاظمی به خاطر برخورد ناراحت باشد.

* راز موفقیت سرلشکر کاظمی را مشخصاً در چه می‌دانید؟

اخلاص، توکل به خدا، ولایت پذیری و عشق به اهل بیت. فکر می‌کنم این خصلت‌های ارزشمندی است که پس از ۸ سال شهادت پدرم به آن‌ها رسیده‌ام.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۷:۵۵
محمود جانقربانی