اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام(حر انقلاب اسلامی)

 
 
 

 

 

 

 

حر انقلاب شهید ابوالفضل ((شاهرخ )) ضرغام گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم او شهید شده بود، شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند،همه گذشته اش را. می خواست چیزی از اونماند،نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیزدیگر شهید ضرغام در یکم دیماه سال۲۷ دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی،با ان جثه درشت و قوی نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمیرفت، دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دردوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از ان پس با سختی، روزگار را سپری کرد در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی میگرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی میکرد. قهرمان جوانان،نایب قهرمان بزرگسالان دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی.همراهی تیم المپیک ایران و….. بدنش بسیار قوی بود .هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت.بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پیروزی می رسید.

 

 

قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند. سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. صبح یکی از روزها با هم به” کاباره پل کارون “رفتیم . به محض ورود، نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ، رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی، بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب کاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!! اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و … همه دست به دست هم داد.انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی پدر نداشت از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا.

 

 

همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییرکرد بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و . . . هنوز در خاطره ها باقی است. شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند .

 

وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم. در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد . شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. پس از سی و یک سال زندگی پر فراز و نشیب درهفدهم آذر پنجاه و نه در دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد. روایت زندگینامه شهید، از تحولی روحی و معنویِ شهید ضرغام در جریان حوادث قبل از انقلاب تا انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی حکایت می کند. تحولی که ریشه در مفاهیم و معارف عمیق اسلام دارد و بازگشت به خویشتن و توبه نصوح را برای هر انسانِ طالب حقیقت بازگو می کند با اشاره به آیات آخر سوره فرقان : «شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد.

 

 

داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند فرماندهان بزرگی در گروه کوچک شاهرخ تربیت شدند.آن ها درس ایمان و شجاعت را از شاهرخ گرفتند. بعدها بسیاری از آنان را در واحدهای شناسایی و اطلاعات عملیات لشکرهای مختلف دیدیم. وجود سرداری مانند شاهرخ در روزهای اول جنگ نعمتی بود برای فرماندهان. دو ماه از جنگ گذشته بود ، شاهرخ خیلی تغییر کرده بود ، کم حرف میزد نماز جماعت و اول وقت او ترک نمی شد. در دعای کمیل و دعای توسل با صدای بلند گریه می کرد.از سادات گروهش خواسته بود برای او دعا کنند که شهید شود.

 

در زیر به خاطره مفقود شدن پیکر مطهر شهید اشاره می شود: هفده آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ی ماهشهر رفتیم.از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم ، عملیات موفق بود. سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود.اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم.

 

شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد. ساعت ده صبح بود. فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن ار پی جی بلند شد و بالای خاکریز رفت. یکدفعه صدایی آمد. برگشتم وناباورانه نگاه کردم. گلوله ای به سینه ی شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقی ها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود. از کمی عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده بودند از خوشحالی هلهله می کردند.

 

همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت:ما شاهرخ،جلاد حکومت ایران را کشتیم. دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بی فایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۴
محمود جانقربانی
 
 
 
 
 
محمد باقر قالیباف نایب رئیس کمیسیون اقتصادی مجمع تشخیص مصلحت نظام بعدازظهر امروز(پنجشنبه) در مراسمی که به مناسبت گرامیداشت شهدای مسجد جامع امام سجاد (ع) تهران برگزار شد، حضور یافت

 محمد باقر قالیباف نایب رئیس کمیسیون اقتصادی مجمع تشخیص مصلحت نظام بعدازظهر امروز(پنجشنبه) در مراسمی که به مناسبت گرامیداشت شهدای مسجد جامع امام سجاد (ع) تهران برگزار شد،حضور یافت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۱۲
محمود جانقربانی

 

نگاه اول :

 

نگاه ترحمی است  و شهید را نعوذ بالله مثل نفله می دانند که می توانست در دنیا زندگی کند و در این زندگی,هم خدا را داشته باشد و هر خرما را. و وظایف اجتماعی خودشان را گردن امام زمان می اندازند و اعتقاد دارند که باید لذتشان را ببرند و یک ظاهر اسلامی داشته باشند .

صدای پای شهدا

 

شعر زیبایی هست که بارها هم گفته ام :

 

گفت جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته ما مپسندید
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
 گفت آرام بخسبید فرج در پیش است
بگذارید مگر آب فراتی برسد
مگر از اهل کرم خمس و زکاتی برسد
گفت ما از حضراتیم به ما تکیه کنید
مستجاب الدعواتیم به ما تکیه کنید
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را
  سفره باید کرد اما علم رفتن را
 الغرض در همه غافله یک مرد نبود
یا اگر بود شایسته ناورد نبود
یا محمد همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و علمدار نبود
وکسی گفت چنین گفت که سر,سنگین است
  باد با قافله دیری است که سرسنگین است
چیست واگرد سفر جز دل سرد آوردن
سر بی دردسر خویش به درد آوردن
 گفت ما خسته و زاریم زما درگذرید
  هفت سر عائله داریم زما درگذرید
 و کسی گفت چنین گفت کسی می آید
  مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
هر که پابسته خانه است خداحافظ او
هر که با عذر و بهانه است خداحافظ او

 

 

 

نگاه دوم :

کسانی که فکر می کنند شهادت یعنی عزا,و آوردن جنازه ها را پلوتیک نظام می دانند تا بتوانند جو را بخوابانند..اینطور فکر می کنند که ما بچه های مذهبی از حربه شهداء استفاده می کنیم تا انسانیت آنها را زیر سوال ببریم.

 

نگاه سوم :

گروهی که بر کرسی منطق و علم می نشینند.آقا جایگاهها فرق می کند.شهید جای دفنش در بهشت رضا و دارالرحمه است چرا آنها را در کوهپایه و پارک می گذارند؟چرا؟ چون فکر می کنند این عزاست.4 تا استخوان که معلوم نیست مادرش کجا چشم به انتظارش است. تازه چونه هم می زنن!!! یه عده هم جبهه می گیرند که اینجا محیط علم است نه دفن شهدا .

یک عده اعتصاب راه می اندازند که نمی گذاریم شهدا اینجا خاک شوند و عده ای می گویند شما غلط می کنید باید همینجا محل دفنشان شود!!کسانی که جایگاه شهید را بدون تعریف تعیین می کنند.اما اصلا نمی دانند که شهید یعنی چی؟

 

متاسفانه این ،برخورد ما با شهداست .

 

نگاه چهارم :

کسانی که فقط شعار می دهند.اینکه بچه های شهداء عزیزند نور چشم ما هستند و... اما خصوصیت منفی دارند.اینکه اصلا خودشان اهل درد نیستند.فقط بلدند مدام آیات و احادیثی از شهدا نقل کنند و کتاب بنویسند در مورد شهید و شهادت !!

ببینید فرهنگی که اینقدر مقام معظم رهبری توصیه و تاکید دارد و باید در ریشه جامعه ما جای بگیرد چقدر قشنگ ,کلیشه ای و مستحبی شده!؟

 

پنج شنبه ها هم خیلی باکلاس با خانواده هایشان سر قبر شهداء می روند و فاتحه می خوانند بر مرامش ,بر وجودش و بر باقیماندگانش! اومدی اینجا احساس کمبودت رو به رخ شهداء بکشی اینکه ما نیاز داریم به شهداء.اما نیامدی بگویی که امروز آمدم بر تو فاتحه ای بخوانم و اگر هم اینطور است ازشان بخواهیم و از همین الان شروع کنیم و بگوییم که شما باید به ما اراده بدهید . تا حالا چقدر در خانه شهداء را زدی؟

یکی از دوستان خودم نقل می کرد.از بچه های قدیمی جنگ بود . می گفت: وقتی فرمانده مان می خواست شهید شود و مایی که نیرویش تلقی می شدیم اونجا بودیم آخرین جملاتش این بود :

فلانی منو داری می بینی که دارم می میرم ایشالله شفاعتت هم می کنم اما وضع مالی خانواده ام خوب نیست یادت می مونه که؟؟ منم گفتم آره حتما یادم می مونه.هر چند یادمون رفت و جنگ تموم شد و شد سال 69 می گفت: رفتم کمیته امداد و یکی از شغلهام هم پخش مواد غذایی بود. رسیدم دم در خانه ای در زدم و گفتم براتون برنج آوردم.اول گفتم کسی هست براتون بیاره داخل؟ بعد که دیدم هیشکی رو ندارند براشون بردم داخل.گفتم کجا بگذارم؟گفت توی آشپزخانه. هر چند آشپزخانه که چه عرض کنم  یک چراغ علاء الدین گذاشته بودن اون قسمت و شده بود آشپزخانه با یک آشپزخانه و دستشویی و حیاط بسیار کوچک.می گفت: در آخر که می خواستم برم نگاهم افتاد به عکسی که روی تاقچه بود و سریع عکس فرمانده مون رو شناختم.رو به خانمش کردم و گفتم شما می شناسینشون؟ انگار که بهش برخورده باشه که من شناختمش و جوری که لباش رو می گزید گفت آره چطور مگه؟منم گفتم هیچی. قیافشون برام آشناست فکر کنم جایی ایشون رو دیده باشم و رفتم بعد می گفت:می خواستم بمیرم که مردم چی فکر می کنند و چی هست .

 

جداً حاضرند اون بچه هایی که میگن سهمیه دانشگاه و این حرفها,20 روز بابا نداشته باشند!؟

شهداء شما خیلی بامعرفتین و ما بی معرفت.ما حتی دیگه قیافه های شما رو هم یادمون رفته شماها هیچ مشکلی ندارین شهداء می دونیم دردی که شماها اون بالا می کشید خیلی بیشتره.ما حاضریم درد جسمی داشته باشیم اما درد روحی نداشته باشیم.درد آنها خیلی عمیق تر از ماهاست .کار به جایی کشیده که میگن چه هنری کردن؟ اگر به ما هم می گفتن که شهادت بهشته و سعادت دنیا و آخرت، می پریدیم وسط شهید می شدیم !

 

برین بپرسین آیا شهادت هنر نمی خواست؟ چه کسانی که6-7 سال توی جبهه بودند اما یک ترکش هم بهشون نخورد. پس ببینید به راحتی در شهادت رو باز نمی کردند.اشک می ریختند تمنا می کردند و آنقدر التماس می کردند تا شهید شوند.حتی همان زمان هم 100 تا 100 تا می آمدند 10-20 تاشون هم در می رفتند.لذا قبول کنید که شهادت هنر است و هر کس لایق شهادت نیست .

یادمه در ارتفاع سوره کمینی بود که گفته بودن بچه ها از جاتون تکون نخورند مشرف بود به حلبچه.چند بار بهشون اطلاع دادند که اینجا سرده میشه بیاییم پایین؟گفتند نه نمیشه.طوری که اینها رو وقتی پیدا کردند پشت دوربین منجمد شده بودند.ملت اینطوری شهید شدند .

 

دردهای امروزی باید برای ما خیلی مسخره باشه.سرماها و گرماها و خستگی های امروز چیزی نیست.بچه ها توی آب سرد زمستان از شدت خستگی خوابشون می برد و با همین خواب عبادتشون ترک نمی شد !

 

فرمانده لشکرمون(حاج اسماعیل قانی)حدودا30-35  ساعت بود که نخوابیده بود و دویده بود.وقتی اومد توی سنگر بچه ها گفتند که سکوت داشته باشیم تا بتونه مقداری استراحت کنه.اومدند توی سنگرَ 20-25 دقیقه به اذان صبح بود وضو گرفت وایستاد به نماز و بعد از اتمام نماز هم اومد بیرون و گفت بین الطلوعین هست.نباید خوابید.باور کردنی نبود با تمام خستگیش شاید 20 بار وضو گرفت نشست و پا شد تا خدایی نکرده چیزی که خداوند خوشش نمی آید مرتکب نشده باشد !

شهدا چنین زندگی ایی داشتند.

 

سخنان حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۵۰
محمود جانقربانی