انتظار
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ
لحظه
ای آرام وقرار نداشت شبا نه
وبه قصد آوردن آب بیرون رفت مشکش را پرکرد بلند شد نگاهی
به اطراف انداخت، گویی راه را
گم کرده چاره ای نبود بایدراهی می شد اما هیچ وقت به مقصد نرسید
کم کم هوا روشن می شد ولی هیچکس ازماجرای دیشب خبرنداشت، چندی گذشت ،خبری
از اونشد حالا سالهاست، ازکوچه ای می گذریم که روی تا بلوی آن نوشته شده
جاویدالا اثر سید عباس ندیمی
۹۳/۰۳/۰۱