یک خاکریز نسبتاً پهن بود که پیدا بود عراقیها آن را سرشکن کرده بودند و ما احتمال دادیم آن را روی بدنهای مطهر شهدا ریخته باشند. پایین خاکریز پر از آثار بچهها بود؛ قمقمه، سلاح، کولهپشتی، بستههای چای، مواد خوراکی و... اما دیدن مقداری استخوان در پایین خاکریز گمانمان را بیشتر قوی کرد.
یک خاکریز نسبتاً پهن بود که پیدا بود عراقیها آن را سرشکن کرده بودند و ما احتمال دادیم آن را روی بدنهای مطهر شهدا ریخته باشند. پایین خاکریز پر از آثار بچهها بود؛ قمقمه، سلاح، کولهپشتی، بستههای چای، مواد خوراکی و... اما دیدن مقداری استخوان در پایین خاکریز گمانمان را بیشتر قوی کرد.
بیل را به آنجا انتقال دادیم. برادر ناجی، از بچههای قدیمی و آچار فرانسه کمیته تفحص، مشغول به کار شد. اما هر بیل که زده میشد، با چند انفجار همراه بود، اما غالباً شدید نبود و بچهها تقریباً عادت داشتند. فقط قرار شد بچههای کاوشگر اطراف بیل، از کار فاصله بگیرند.
کار ادامه پیدا کرد، پیکر مطهر چند شهید کشف شد. اما یک اتفاق باعث شد کار در آن نقطه مدتی تعطیل شود. حین کاوش، پاکت بیل داخل زمین شد و با انفجار مهیبی همراه شد. برادر ناجی سریعاً از بیل پیاده شد، بر اثر شدت انفجار همه گیج شده بودیم. یک تکه سنگ به شدت به کمر من خورد که فکر کردم ترکش است و کارم تمام شده، اما فقط درد ضربه بود. وقتی کمی گرد و خاک خوابید، دیدن صحنه متلاشی شده پیکر مطهر یک شهید که احتمالاً با مواد منفجره تله شده بود، توان کار کردن را از ما گرفت، گویی پیکر این شهید سالهای سال این همه مهمات تلهای در اطرافش را تحمل کرده بود و هرگز راضی نشده بود که کسی برای پیدا کردن پیکر او و دوستانش صدمهای ببیند.