سیدالشهدا پشت و پناهت
شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۶ ب.ظ
زندگی اش در سه خط خلاصه می شد:
از داقداق آباد تا پادگان اشنویه.
شروع؛ بهار 43.
پرواز؛ بهار 63.
گفتم: «نیومده، فکر رفتن کردی؟ می شه دیگه منو تنها نذاری؟»
دستشو روی شانه ام گذاشت و گفت: «مادر جان! جبهه امروز به من و دیگران نیاز داره. شاید فردا دیر باشه. شما که دلت نمی خواد ...»
دستم رو روی شانه اش گذاشتم و گفتم: «سیدالشهدا پشت و پناهت!»
خندید و گفت: «سلامتو بهش می رسونم!»
۹۳/۰۴/۲۱