دیدار با امام زادگان عشق
خانه ای محقر در کوچه پس کوچه های
همین شهردر همین نزدیکی ها که به نام یکی از شهدای منطقه مزین شده وعده ای
داریم برای دیدار چند دقیقه ای به ساعت 9شب مانده زنگ خانه را می فشاریم
مادر شهید نوری به گرمی پاسخ می دهد ودر را می گشاید وارد خانه ی شهید می
شویم نبی الله نوری شهیدی که سالگرد شهادتش مهرماه سال شصت است واین بهانه
ای شد برای عهد دوباره وچه فرق می کند چند باره باشهیدان داخل خانه که می
شوی پدر شهید را در کنار درب می بینی که در حالی که نز ناحیه کمر ناراحت
است ایستاده و از تو به گرمی استقبال می کند همه به احترام اینکه پدر شهید
بنشیند می نشینند کمی که نگاهت را بچرخانی عکس شهید نبی الله نوری را روی
طاقچه قدیمی خانه می بینی که در دوطرف آن عکس امام خمینی (ره) ورهبر معظم
انقلاب قرار گرفته عکس شهید مزین است به دست خط رهبر معظم در مورد شهیدان
که می شود فرموده اند می شود راه را با این ستاره ها پیداکرد
مادر شهید در حال درست کردن شربت برای بچه هاست وبرادر شهید نوری وما هرچه می گوییم بگذار ما کارها را انجام دهیم نمی گذارد ومی گوید می خواهم در ثواب پذیرایی از ادامه دهندگان راه نبی الله تلاشی کرده باشم این را که می شنوی عرق شرم بر پیشانیت می نشیند وشنیدن همین جمله مادر شهید مسئولیت من وامثال من که مدعی ادامه راه شهدا هستیم را دوچندان می کند
قرآن که خوانده می شود از مادر شهید می خواهم که برایمان از نبی الله وخصوصیاتش بگوید مادر شهید به اصرا ما پذیرایی را به برادر شهید می سپارد ومی گوید نبی الله علاقه خاصی به نماز اول وقت ودر کارهای خیر همیشه ثابت قدم بود زمان شاه وانقلاب در مدرسه ومحله فعالیت هایی از قبیل پخش اعلامیه وعکس امام را برعهده داشت بعد ها هم که در نیروی هوایی به خدمت گرفته شد ه بود باز هم به فعالیت هایش ادامه می داد یک روز با سر وصورت خونی به منزل آمد بعد ها متوجه شدیم که در تظاهرات میدان 17 شهریور شرکت کرده ودر آنجا توسط ساواک مورد اصابت گلوله پلاستیکی قرار گرفته ولی باز هم به فعالیت در پخش عکس واعلامیه امام خمینی (ره) می پرداخت واقعا عاشق امام بود وبه عکسی که در کنار شهید بود اشاره کرد وگفت همیشه این عکس را قاب کرده در اتاقش می دیدیم نبی الله خانواده دوست هم بود وروزهای تعطیل به امور خانه می پرداخت پدر شهید ادامه دادمن پیکانی داشتم ونبی الله جمعه ها آن را چک می کرد چون مکانیک هم وارد بود مادر شهید ادامه می دهد ومی گوید نبی الله به مشهد رفته بود برای زیارت من خانه نبودم رفته بودم کلاس نهضت وقتی آمدم به من گفتند که نبی الله به منزل آمده واز پدر اجازه رفتن به جبهه را گرفته منتظر شما هم ماند ولی چون کاروان راهی شده بود اوهم باید می رفت دلش می خواست از شما هم حلالیت بطلبد ولی نیامدید ا واز همه هم خداحافظی کرده ناراحت بودم که چرا ان لحظه خانه نبودم تا اورا ببینم ولی باخودم گفتم حلالش می کنم دوباره که برگشت اورا خوب می بینم پدر شهید ادامه داد چند روز بعد از اعزام نبی الله یکی از همرزمان نبی الله تماس گرفت که من گوشی را برداشتم گفت نبی الله زخمی شده وگفت که شما نگران نباشید دلم به شور افتاد بدون آنکه به منزل ومادرش بگویم راهی جبهه ها شدم ولی در آنجا به من اجازه رفتن به خط را ندادند با کلی خواهش وتمنا توسط یکی از هم رزمان نبی الله متوجه شدم که از ناحیه دست مجروح شده واکنون در بیمارستان صحرایی بستری است خاطر جمع شدم وبه خانه برگشتم واز این ماجرا چیزی نگفتم چند روز بعد خواب مردی سبز پوش را دیدم که با دست به گوشه ای اشاره می کرد خوب که دقت کردم نبی الله را در حالی که نورانی است ولبخندی بر لب دارد را دیدم مرد گفت ناراحت نباش این جایی که به تو نشان دادم جایگاه فرزندت در بهشت است بعد از بیدار شدن دنگاهی به یاعت انداختم نزدیک اذان صبح بود بعد از اذان به دلم افتاد که نبی الله شهید شده بدون آنکه به مادرش چیزی بگویم راهی معراج شهدا رفتم خواب درست بود نام نبی الله در بین شهدا بود خیلی زود ندای وخبر شهادت در محله پیچید وهمه بستگان وهم محلی های نبی الله به معراج می روند آنجا بود که مادر فرزندش را که حسرت دیدارش رامی کشید ببیند نبی الله از ناحیه صورت مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود مادر بی تاب می شود ونبی الله را در آغوش می گیرد ومی بوسد ودر گوشش زمزمه ی مادرانه سرمی دهدبه اینجا که رسید گریه امانش نمی دهد پدر می گوید تشییح باشکوهی توسط هم مسجدی ها وهم محله ای ها صورت می گیرد ودر بهشت زهرا(س) آرام می گیرد