اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

فراموشی حاج کاظم ها ....

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۱۹ ب.ظ
بسم رب الشهدا

دیدن چند باره آژانس شیشه ای بعض دیالوگ ها را در ذهنم ثبت کرده 

این روز ها که فراموش شده بعضی چیزا

باید مرور کرد

حاج کاظم : من خیبری ام...  اهل نی و هور و آب .... خیبری ساکته.... دود نداره ... سوز داره...


زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

حاج کاظم :  فکر می کنید بیشتر از این برج هایی که می سازند خرج می تراشیم

بهتر نیست جلو چشمتون باشیم 

یا بریم تو موزه یا باغ وحش....

میدونی یه گردان بره یه خط گروهان برگرده یعنی چی

میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی

میدونی یه دسته بره و خط نفر برگرده یعنی چی ....

و....

وقتی طرف ( سلحشور )  با تمام پر رویی گفت :

یعنی دیگه کسی به اسم کاظم و عباس وجود خارجی ندارند و دست رو رو دست زد و رفت 

و اصغر گفت :

اصلا مساله ی عباس ، مساله ی همه ی ماست ، اصلا این امنیت ممیت که شما از اون دم می زنید از برکت وجود عباس ماست .


زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

و عباس با لهجه مشهدی : حاجی مو شرمنده ام . خدا مرگم می داده بود این روز ها رو نمی دیده بوددوم .

حال خودم :

چند جمله بگم

دلم برای عباس ها تنگ شده . دلم لک زده برای یه ملاقات دیگه .

راستی عباس ها برای ما مساله ی اصلی هستند .

راستی در فرهنگ لغت هارد مغزمان حاج کاظم و عباس ها وجود خارجی دارند ؟

راستی نکنه در زهن ما هم دوره ی بعضی ها تموم شده ؟......

راستی نکنه عباس ها آرزوی مرگ و شهادت و .......


دلم می خواد این فیلم رو هر هفته ببینم و گریه کنم

یک سال لالایی شب های من نوای مناجات سید مجتبی علمدار که با آن می خوابم تا شاید کمی بیدار شوم

میتونید دانلود کنید . دانلود

حتما دانلود کنید . می سوزونه .

مرا هم دعا کنید .


" راستی چگونه حرف دلمان را فریاد کنیم که بدانید بر ما چه می‌گذرد ؟
مگر خودتان نمی‌گفتید که ستون‌های شب عملیات ستون گردان نیست، ستون عشق است، ستون دل‌های سوخته ایست که با خمیر مایه‌ی اشک و سوز به هم گره خورده است.

اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا!اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا!اگر به چادر شما میدانید چرا!اگر به سنگ شما میدانید!اگربه خاک،اگربه آب،اگربه رودخانه،به دشت،به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!

یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند وبس!دروغ و کذب محض بوده؟یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟

باشد،بگوئید…!حرفی نیست!اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید،سری به این خانه های سرد ومتروک بزنید،وبعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید! "

اما لااقل یکبار

یکبار .... سری به دلمان بزنید

دایی ، آقا حمید ، آقا محمد رضا ، آقا مهدی ، آقا سید سجاد و ....... 

هنوز جواب سلام هایتان را ندارم

چگونه بگویم

راستی چگونه حرف دلمان را فریاد کنیم که بدانید بر ما چه می‌گذرد ؟

یادتان باشد که من اومدم به شما گفتم  ولی شما ....

 بگذریم ....

اینها را می نویسم تا شاید تحویل بگیرند و کمی دلم آرام شوم .


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۵
محمود جانقربانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی