داستان یک اشتباه/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
ابوالفضل علومی، برادر شهید محمود علومی، در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)،
با اشاره به خصوصیات بارز شهید علومی، اظهار کرد: من فرزند ارشد خانواده
متولد ۱۳۴۲ هستم و برادرم محمود متولد ۱۳۴۹ بود؛ محمود زمانی که تحصیلات
ابتداییاش تمام شد، به دلیل شرایط سخت اقتصادی خانواده، به نطنزمهاجرت
کردیم؛ محمود، پس از پایان دوره راهنمایی، به حوزه علمیه رفت. آن زمان
مصادف با سال چهارم جنگ بود و محمود اصرار داشت تا به جبهه برود و از آنجا
که تصمیم به تحصیل در حوزه علمیه داشت، تحصیل در حوزه را آغاز کرد. دو سال
اول را در حوزه علمیه نطنز تحصیل کرد و سپس به قم رفت و تحصیلاتش را در
حوزه علمیه بعثت قم زیر نظر آیتالله منتظری که در آن دوره قائم مقام حضرت
امام خمینی(ره)، بودند، ادامه داد.
وی افزود: در زمان جبهه من و برادر
دیگرم ابراهیم به جبهه میرفتیم و در عملیات طریقالقدس سال ۶۰ حضور داشتیم
و پدر و مادرم چندان موافق حضور محمود در جبهه نداشتند اما محمود به ما
میگفت که چرا شما در جبهه حضور دارید و به من اجازه اعزام نمیدهید.
برادر
شهید علومی ادامه داد: محمود با اصرار بسیار، موافقت پدر و مادرم را برای
اعزام به جبهه را گرفت و سرانجام عازم جبهه شد. همچنین محمود در آن دورانی
که طلبه حوزه بود، کلاسهای قرآن را در شهرستان نطنز راهاندازی کرد و در
سن ۱۷ سالگی به تدریس مشغول شد. محمود؛ پیگیرانه و بسیار مستمر تشکیل جلسات
قرآن در استفاده از اساتیدی از حوزه علمیه قم و تهران بود و حتی استاد
توپچی هم در این جلسات حضور داشتند و نظارت میکردند.
وی بیان کرد:
مادرم در قید حیات است اما پدرم دو سال پیش به رحمت خدا رفتند. پدرم نانوا
بود و محمود زمانی که کلاس نداشت، فراغتش را در نانوایی و برای کمک به پدر
میگذراند. محمود در مسائل اخلاقی و شرعی بسیار مقید بود و در برخورد با
مردم بسیار خوش مشرب و خوش اخلاق بود.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل
برخورد مناسبش با مردم زبانزد عام و خاص در شهرستان نطنز بود. ۳۱ سال از
شهادت محمود میگذرد و فردا ۲۱ دی ماه سالگرد شهادتش است که امشب مراسمی
ویژه در حسینیه خانوادگی برگزار خواهیم کرد. محمود ۲۱ دی ماه سال ۶۵ در
مرحله پنجم عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
وی بیان کرد: محمود مقید به
نماز اول وقت بود؛ همچنین تا پیش از دهه ۶۰ نان را کیلویی میفروختند به
همین دلیل محمود زمانی که در نانوایی به پدر کمک میکرد حواسش را جمع
میکرد تا نان را با وزن مناسبی به مردم بفروشد و دچار کمفروشی نشود.
برادر
شهید علومی تصریح کرد: محمود به موضوع خمس بسیار اهمیت میداد و در
دورهای که پدر شرایط اقتصادیاش خوب نبود؛ چند روزی را در پرداخت خمس تعلل
کرد تا اینکه محمود به پدر گفت اگر خمس را پرداخت نکنید، دیگر چیزی در
خانه تناول نخواهم کرد و در نهایت پدر را وادار کرد تا پیش امام جمعه نطنز
برود و خمسش را پرداخت کند.
وی
افزود: من و ابراهیم که در جبههها بودیم و محمود هم بعدها با اصرار
موافقت پدر و مادرم را گرفت و راهی جبهه شد که برای بار اولی که به جبهه
آمد، توفیق شهادت را داشت.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل اینکه بار
اولش برای حضور در جبهه بود، باید دوره کامل آموزشی را میگذراند که
دورهاش بسیار طولانی شد و فرمانده گردان هم اجازه حضور در عملیات را
نمیداد. عملیات کربلای چهار، یک ماه و نیم قبل از عملیات پنج بود. محمود
بسیار دوست داشت که در عملیات کربلای ۴ حضور داشته باشد اما به دلیل کامل
نبودن دوره آموزشیاش، نتوانست موافقت فرمانده گردان را کسب کند و فرمانده
میگفت که گردان نیاز به امام جماعت دارد و باید محمود بماند؛ گرچه برای
محمود بسیار سخت بود اما محمود از فرمانده گردان قول گرفت تا در عملیات
کربلای ۵ حتما حضور داشته باشد.
وی ادامه داد: عملیات کربلای ۵ بود و
فرمانده اجازه حضور محمود را به خط مرزی نداد. پشت اتوبوسهای قدیمی، جایی
برای خواب دارد که جلویش هم پردهای پوشانده است. محمود پشت اتوبوس میرود و
پرده را میکشد تا فرمانده او را نبیند. فرمانده آمار محمود را میگیرد و
متوجه حضورش در اتوبوس میشود و چند بار نامش را صدا میکند:علومی، علومی،
علومی؛ رزمندگان اشاره محل پنهان شدن محمود میکنند. محمود آنقدر مقابل
فرمانده گریه کرد تا موافقت فرمانده را گرفت.
برادر
شهید علومی تصریح کرد: محمود در عملیات کربلای ۵ شهید شد و او سه ترکش
نازک به قلبش خورده و نصف صورتش منهدم و دست راستش از ساعد قطع شده و به یک
پوست بند بود.
وی بیان کرد: زمانی که محمود شهید شد، پیکرش در خاک عراق ماند و ۲۰ روز پس از عملیات طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردیم.
علومی
اظهار کرد: آن دوره من در قرارگاه صراط المستقیم بود که ابراهیم برادر
دیگرم با من تماس گرفت که مفقود شده و خبری از او نیست. ابراهیم و محمود در
گردان امیرالمؤمنین لشکر ۱۴ امام حسین بودند و لشکر زیرپوشش استان اصفهان
بود. پس از ۲۰ روز بچههای تخریب بعد از مینگذاری به منطقه رفته بودند و
متوجه شدند که پیکر محمود نیمه جان در آن جا افتاده است و به والدینم اعلام
کردم که محمود شهید شده است. گرچه پدر و مادرم میدانستند که برای محمود
اتفاقی افتاده است؛ چراکه عملیات تمام شده بود و خبری از محمود نبود.
وی
ادامه داد: زمانی که از محمود خبری نداشتیم، من و پدرم برای جستجوی محمود
به اهواز رفتیم و زمانی که خبری از محمود نشد من به مشهد و پدرم شیراز و
اصفهان رفتند. احتمال میدادیم که شاید محمود موجی شده باشد و نتواند صحبت
کند. پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از
بیمارستانها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را دادم؛ گفتند
بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم
که برادرم زنده اما این حس خوب چند دقیقهای نکشید که گفتند که این رزمنده
اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان
بود.
برادرشهید
علومی گفت: محمود هر هفته دو روز با مشقتهای بسیار به نطنز میرفت تا
کلاسهای قرآن را برگزار کند و حتی زمانی که در منطقه بود، دائما از طریق
نامه و تلفن پیگیر تشکیل کلاسها بود.محمود ۱۸ ساله بود که شهید شد و به
اندازه مرد ۴۰ ساله درک و شعوراخلاقی داشت.