اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

قصد دارم در این یادداشت برخلاف رویه معمول و سبک‌های متداول گذشته از سر واژه‌هایی که بیشتر برای خواننده ابهام می‌آفریند، دست بردارم و از مباحث نظری و تحلیلی قدری فاصله بگیرم و با تو که زائر سرزمین نور و معراج مردان بی‌ادعای این ملک هستی، ساده و خودمانی حرف بزنم. آری، می‌خواهم با تو ساده‌تر از آب و زلال‌تر از باران زبان به سخن بگشایم، به شرط آن که دل شفافت را که همچون آینه زنگاری به آن راه ندارد، با من همراه سازی.
روزی که آتش جنگ شعله کشید، تو نبودی و اگر در این سیاره نفس در نفس‌های زندگی می‌آویختی،حجم نگاهت آنقدر کوچک بود که حتی نمی‌توانست لبخندهای آغشته به عشق مادر را در درون گهواره کوچکت قاب بگیرد، اما جوانان آن روز برای این که خیال نازکانه تو در غرش خمپاره‌ها و گلوله‌ها تَرَک بر ندارد، جوانی شان را به جاده‌های پرخوف و خطر جنگ کشاندند. آنان عشق حقیقی را در زیر شنی تانک‌ها تجربه کردند تا به ساکنان زمین بفهمانند که می‌توان عاشقی پیشه کرد و به جاودانگی رسید. آری، تونبودی اما جوانان آن روز با تن به جنگ تانک رفتند تا آرامش و آسایش تو در زیر چکمه‌های تجاوز پژمرده نشود. جوانان آن روز در زیر بارش خمپاره‌ها، پایداری کردند تا زندگی تو پای دارِ تجاوز دشمن جان نبازد و تبسم‌های  کودکانه ات، نگاه شوق انگیزِ مادر را بیاراید. جوانان آن روز، درشعله‌های بی‌رحم جنگ مظلومانه سوختند تا آینده تو نسوزد. آنان فدا شدند تا شما باشید. آنان رفتند تا شما زندگی کنید. در عملیاتی در یک کمین، پای یکی از بچه‌ها روی مین رفت، اگر او فریاد می‌زد، عملیات لُو می‌رفت و چون دیگر نمی‌توانست جلوی فریادش را بگیرد، آنقدر چفیه‌اش را در دهانش فرو کرد که خفه شد.
آنقدر بچه‌ها خفه شدند تا شما خفه نشوید و برای عدالت، ارزش‌ها و آرمان‌هایی که آن‌ها به خاطرش جان دادند، فریاد بزنید. حالا امروز من و تو نباید بگذاریم صدای نسلی که برای استقلال، آزادی و آزادگی نسل‌های بعد از خود قربانی شد، با جسمش خاک شود و این را هم بدانیم آن‌ها که رفتند، الگوهای تمام عیار ایمان و عشق و مردانگی بودند و این الگوهای ممتاز هم فرازمینی نبودند که قابل دست یافتن نباشند. فهمیده و فهمیده‌های سیزده ساله پشت همین میزها و نیمکت‌ها می‌نشستند و برمی‌خاستند، مانند من و تو نَفَس می‌کشیدند؛ یادش بخیر، «غلامرضا علیزاده» جثه کوچکی داشت، نحیف و ضعیف، در کلاس درس کنار خود من می‌نشست، روحی بزرگ داشت و من به جای فراگیری از معلم از او درس می‌گرفتم، برای خدا درس می‌خواند، برای خدا می‌خندید و برای خدا هم شانزدهمین بهار زندگی‌اش را در فروردین سال 66 در پشت خاکریزهای شلمچه، به خون پیوند زد و جاودانه شد.
باز هم بگویم؛ «سیدمصطفی سلوکی»، (15ساله)، گاهی با درس کنار می‌آمد و نمی‌آمد! اما  نمراتش عالی بود، کمی هم شلوغ مدرسه بود، اما معرفت داشت و مردانگی و فهمی که سال‌ها از سنش بزرگتر می‌نمود!... و امروز سطر سطر وصیتنامه آغشته به خون او دیوانی از عشق است و شعور که همه مدعیان را به تأمل وا می‌دارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۶
محمود جانقربانی

سفره سفر باز شده و هر یک از ما را نقطه‌ای از ایران و جهان فرا می‌خواند. بر سر دوراهی هم قرار نداریم هر جا باصفاتر و خوش آب و هواتر باشد، چتر مسافرت‌مان را بر پهنه‌اش می‌گسترانیم. ناگفته مشخص است که شمال و جنگل‌های سرسبز آن و از همه مهم‌تر دریای خزر در نخستین گزینه‌های پیش روی ما قرار خواهد گرفت. اگر هم استخوان‌هایمان کمی سنگین شده باشد، برای سبک‌تر کردن‌شان سفری زیارتی به مشهد مقدس، شاهچراغ شیراز، قم و سایر مکان‌های زیارتی در گزینه‌های پیش رو مطرح می‌شود. اگر وضع جیب خانواده هم با قیمت تورهای سیاحتی خارج از کشور همخوانی داشته باشد، گزینه سفر به آن سوی مرزها مورد توجه‌مان قرار می‌گیرد. در میان گزینه‌های پیشنهادی داخلی شاید اندک نگاهی هم به سمت جنوب کشور بیندازیم که هم اکنون آب و هوای مطبوعی دارد و سواحل خلیج فارس، قشم، کیش، اهواز و... چشمکی حواله‌مان می‌کند.
به طور کلی هر منطقه از ایران و جهان که جلویش تیک بزنیم، سفری را پیش رو داریم که برایش تدارک خواهیم دید و دل‌مان را به دریا زده و به سمتش می‌رویم. کوتاه و بلند بودن مدت سفرمان هم بسته به فاکتورهایی متغیر خواهد بود که البته با میزان خوش گذراندن‌مان رابطه‌ای تنگاتنگ خواهد داشت. با همه این حرف‌ها و گزینه‌ها و برنامه‌ریزی‌ها اما گاه مقصد سفر بدون در زدن راهی خانه دل انسان می‌شود و او را با خود همراه می‌کند. سفر به مناطقی که هنوز رنگ و بوی جنگ دارد و هنوز می‌توان با نسیم ایثار و شهادت همراه شد؛ سفر به مناطق عملیاتی جنوب کشور.
سفر به سرزمینی که به جای سر به هوا بودن و انتظار دیدن درختان سرسبز و بوستان‌های پر گل و درخت باید سر به زیر باشی و منتظر رمل و خاک‌هایی که بوی زندگی جاویدان می‌دهد.
سفری که مرا خواند تا در آستانه نوروز از پس دلمشغولی‌های روزمره زندگی قدم به سرزمینی گذارم که هزاران نوجوان، جوان، میانسال و پیر، مرد و زن را در سال‌هایی نه چندان دور در خود دیده بود؛ دیدن انسان‌هایی نه از جنس آنانی که اکنون در کوچه‌های زندگی ماشینی هر روز نظاره می‌کنیم.تجربه‌ای که برای من همنفس شدن با رزمندگان در پادگان دوکوهه، یادآوری عطش بچه‌های فکه در میان رمل‌ها، در بغل گرفتن گلزار شهدای شلمچه، بوییدن خاک طلایی، طلائیه و دیدار با خاکریزها و معبرهای دست نخورده شرهانی را در پی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۷
محمود جانقربانی

نام پهلوان «سعید» برای قدیمی‌ها، بزرگان ورزش و باستانی کاران، حکایت از نوجوان معصومی دارد که با سن کم‌اش، شهرت و آوازه بسیار داشت.



سعید یکی از سرامدان و نخبگان ورزش باستانی بود. پیش از انقلاب در سن هفت سالگی بازوبند پهلوانی گرفت و با عنوان پهلوان کوچولوی پایتخت، وارد گود روزخانه شد، در حالی که ورود بچه‌ها به گود عرف نبود. وقتی انقلاب شد تحت تأثیر کلام امام (ره) تصمیم گرفت به نشانه اعتراض به پهلوی تا مدت‌ها وارد گود نشود. عکس‌هایی را که با سردمداران آن زمان داشت، پاره کرد و نام خود را وارد لیست ورزشکاران معترض به پهلوی‌ها کرد.


 در‌‌ همان سن کم نه سالگی به زیارت امام (ره) رفت و این دیدار او را از این رو به آن رو کرد. بعد‌ها در سال ۶۲ با دستکاری شناسنامه‌اش در ۱۴ سالگی به جبهه رفت و در کنار دفاع از کشور درجبهه ورزش باستانی را ترویج کرد. چه بسیار افرادی که می‌گفتند مگر جبهه گود زورخانه است؟! اما او کاری کرد که این ورزش در پادگان دوکوهه نهادینه شود. صبح‌ها رزمندگان جمع می‌شدند و ورزشکاران و باستانی کار‌ها به حرکات نرمشی می‌پرداختند. روحیه رزمندگان با کارهای سعید بالا می‌رفت و نشاط به آن‌‌ها توانی دو چندان می‌بخشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۰۳
محمود جانقربانی


بغض‏های حقیر ما، روبه‏روی تصاویر گلگون شما سرریز می‏شود و راه را برای کلام می‏بندد؛ با شما شقایق‏هایم. از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟
واژه‏های خاکسترگونه ما، فقط بلدند روبه‏روی شما ضجه بزنند. اما کاش می‏دانستند که یاد شما حرکت است؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ «بودن». چه باید گفت که شما حنجره‏های خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن؛ جایی که واژه‏ای یافت نمی‏شود تا شما را با آن ستود. اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلم‏های ما بوسه بر عطر پرواز نزدید!
هر روز و هر شب، خاکریزها، با اشک‏ها و دعاهایتان گره می‏خورد.
شما، درشتناکی شب را با تکبیرهای فاتحانه‏تان درهم می‏شکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بال‏های کبوتران می‏کردید.
ما مانده‏ایم و یاد شما
بدا به حال ما، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد. اینجا فراوانند داغ‏های کمرشکن و زخم‏هایی که شما مرهمشان هستید؛ شما را می‏گویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانه‏ها خانه کرد.
وقتی دست نوشته‏های شما خوانده می‏شود، در می‏یابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید.
وقتی وصیت‏نامه‏های شما را می‏خوانند، تازه می‏فهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق می‏زنیم، تازه می‏فهمیم که عکس‏های تک تک شما اشاره می‏کرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم. حال ما مانده‏ایم و دستانی که به دیواره‏های قفس می‏خورد. ما مانده‏ایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی، خنده می‏زند. ما مانده‏ایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم می‏کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۴۸
محمود جانقربانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۷
محمود جانقربانی


اردوهای «راهیان نور» فرصتی مناسب برای مطالعه درباره «انقلاب اسلامی» است. انقلابی که برای به ثمر نشستن آن خون هزاران شهید نهال آن را آبیاری کرده است.
آنچه در زیر می‌خوانید برگزیده‌ای است از آنچه تا این مدت در صفحه پیشخوان منتشر شده تا در فرصت اردوهای راهیان نور با استفاده از رسانه‌های آنلاین همراه و یا نسخه‌های مکتوب این بیانات با صرف مدتی کوتاه با معارف انقلاب آشنایی و انس بیشتری صورت گیرد. برای دریافت جزوه بیانات در قالب پی.دی. اف اینجا را کلیک کنید.
 
«اول اینکه باید این انقلاب را درست بشناسید.یکى از کارهاى مهم شما جوانان عزیز این است که مبانى نظرى انقلاب را عمیقاً بشناسید. ما کسانى را دیدیم که با احساسات وارد این میدان شدند، بدون تکیه‌گاه نظرىِ مستحکم؛ با یک تندباد سرنگون شدند، راهشان عوض شد. آن کسانى میتوانند در این حرکت و در این مسیر محکم بایستند که شناخت عمیقى از مبانى نظرى انقلاب داشته باشند. فرمود: «المؤمن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف»؛ هیچ تندباد و طوفانى نمیتواند راه اینها را عوض کند، که چند خصوصیت داشته باشند؛ از جمله‌ى این خصوصیات و مهمترین آنها، اعتقاد درست و آشنائى درست با مبانى نظرى این انقلاب است. این یکى از کارهائى است که لازم است شما بدانید. ۱۳۹۲/۰۳/۰۶»  

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/25447/jeld.jpg
برای دریافت جزوه بیانات در قالب پی.دی. اف اینجا را کلیک کنید.
 
امام خمینی(ره):
تبیین شخصیت امام خمینی رحمه‌الله در پرتو قرآن
 
ده کار بزرگی که امام خمینی رحمه‌الله انجام داد
 
ضرورت بازخوانی و تدبر در وصیتنامه امام خمینی رحمه‌الله 
 
شاخص‌های خط امام خمینی رحمه‌الله 
 
دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر
 
دوران دفاع مقدس، دوره ذخیره نیروى محرکه تاریخ و الهام‌بخش امت‌ها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۴۲
محمود جانقربانی

برای شهید حاج محمد ابراهیم همت


     محمد! گلم! یادم می آید فصل بهار بود که می آمدی به دامنم. بهارنارنج و ترنج. بهار باران و شکوفه، بهار نسیم و شبنم. بهار بود که طعم اولین لبخندت را از غنچه های گل سرخ چیدم و گریه هایت را شبیه باران یافتم. بهار بود که از افق شانه هایت سپیده دم طلوع کرد و نگاهت به آسمان پیوند خورد و مثل نسیم سبک از پنجره های آبی گذشتی و با گل های اقاقی پلک گشودی و روبه روی هزار دشت شقایق گام هایت آغاز شد. محمدم! آن روزها که من و تو یکی بودیم و همه بی قرار آمدن تو بودند و تو از من نفس می گرفتی، در یکی از روزها من و تو همسفر شدیم و در راه جاده ای سرخ زائر آن سوی فرات شدیم. آن سفر که تو هنوز در دامن من نشکفته بودی من و تو زائر شدیم. زائر حرم مظلومیت! زائر حرم وفا! زائر حرم تشنگی! آن سفر با هم گریستیم و ناله کردیم و دل هامان را کبوتری کردیم تا سال ها زائر گلوهای تشنه باشند و تو به دنیا نیامده به دریای خون پیوستی!
    
    اینجا جزیره مجنون است. اینجا کانال ها پر از پرنده های پرپر است. اینجا همه به دنبال لیلای خویش می گردند. همه آسمان مهمان این جزیره است. همه لیلاوار شعر جنون می سرایند. چشمه ها به هواداری گلوهای تشنه برخاسته اند. درخت ها به سجود پیشانی های برخاک رفته به قیامند. از طلاییه آتش و خون می روید. هر لحظه احتمال پرنده شدن است. به همه گفته اند: فکر برگشت نباشید. تو و یارانت پا به پای تک و پاتک عراقی ها آمده اید. اما طلاییه باز هم از تو یار می گیرد و گل. هیچ راهی وجود ندارد. تو و لشکرت ماموریت داشتید پل طلاییه را به تصرف درآورید. بچه ها همان شب اول از پل گذشتند. فردای آن روز عراقی ها پاتک زدند. آن هم چه پاتک هایی! ارتباط با عقبه خیلی سخت بود. ماندن ساده نبود. مجبور شدند برگردند. در منطقه عملیاتی شما کانال آب خیلی بزرگی بود که باید پل می انداختید و از روی آن رد می شدید. ولی این از نظر نظامی غیرممکن بود و تو این را می دانستی اما گفتی: باید از این منطقه عبور کنیم، این دستور است. محمدم! هنوز از یاد نبرده ام. آن روز خسته بودی. مرتضی قربانی در جزیره کنارت بود. به او گفتی: یک نفر را بفرست جلو ببین چه خبر است؟ و او در جوابت گفت: دیگر کسی را ندارم بفرستم. معطل نکردی . خودت سوار موتور شدی رفتی جلو! آمدی کنار بچه ها که دلت برای آن ها تنگ شده بود. همگام با آن ها شروع کردی به شلیک آر پی جی، آب نبود. همه تشنه بودند. این وضعیت تو را ناراحت می کرد. سوار یکی از پل های شکسته شدی و با دست شروع کردی به پارو زدن. تا آمدی وسط هور که آبش زلال بود قمقمه ها را پرکردی و به بچه ها رساندی.
    عملیات خیبر که شروع شد اسفندماه بود و نزدیک عید. عملیات در جزیره گره خورده بود. خیلی از یارانت همچون پرستوهای مهاجر به آسمان ها کوچیده بودند. باید مقاومت می کردند و جزیره را حفظ می کردند. مادرت می گوید: پنج روز مانده به عید خبر شهادتت را آوردند. اما به او چیزی نمی گویند. فردا صبح برادرت خبر شهادت تو را به او می گوید و غریبانه ناله سر می دهد: همانی شد که خودش گفت. بعد می خواهد تو را برای آخرین بار ببیند. اما نمی گذارند. چون صورتت از بین رفته بود و یک دستت هم قطع شده بود. اما او همچنان اصرار می کرد. آخر سر برادرت او را می آورد بالای سر تو و جهت اطمینان یافتن انگشت سوم دست راستت که در کوچکی لای چرخ گوشت گیر کرده بود به او نشان می دهند. آن گاه دلش آرام می گیرد. آخرین حرفش را کنار پیکر تو این گونه زمزمه می کند: یا حسین! این بچه را خودت به من دادی حالاهم دارم تقدیمت می کنم. بی حساب شدیم. از من راضی باش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۷
محمود جانقربانی
بسم رب الشهدا

دیدن چند باره آژانس شیشه ای بعض دیالوگ ها را در ذهنم ثبت کرده 

این روز ها که فراموش شده بعضی چیزا

باید مرور کرد

حاج کاظم : من خیبری ام...  اهل نی و هور و آب .... خیبری ساکته.... دود نداره ... سوز داره...


زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

حاج کاظم :  فکر می کنید بیشتر از این برج هایی که می سازند خرج می تراشیم

بهتر نیست جلو چشمتون باشیم 

یا بریم تو موزه یا باغ وحش....

میدونی یه گردان بره یه خط گروهان برگرده یعنی چی

میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی

میدونی یه دسته بره و خط نفر برگرده یعنی چی ....

و....

وقتی طرف ( سلحشور )  با تمام پر رویی گفت :

یعنی دیگه کسی به اسم کاظم و عباس وجود خارجی ندارند و دست رو رو دست زد و رفت 

و اصغر گفت :

اصلا مساله ی عباس ، مساله ی همه ی ماست ، اصلا این امنیت ممیت که شما از اون دم می زنید از برکت وجود عباس ماست .


زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

و عباس با لهجه مشهدی : حاجی مو شرمنده ام . خدا مرگم می داده بود این روز ها رو نمی دیده بوددوم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۹
محمود جانقربانی


ستارگان خاک - هفتمین یادواره شهدای بسیج مسجد امام سجاد(ع) برگزار شد

یادواره ستارگان خاک در منطقه دارالشهدا تهران در حالی برگزار شد که حالات معنوی پدران و مادران معظم شهدا گرما بخش این مراسم بود .


به گزارش خبرنگار قسم از حوزه 249 المهدی (عج)، یادواره شهدای بسیج مسجد امام سجاد (ع) با حضور پدران و مادران شهدا، بسیجیان، هنرمندان و اهالی منطقه برگزار شد. در این مراسم که با قراعت قرآن کریم توسط قاری بین المللی استاد کریم منصوری آغاز گردید با شعر خوانی شاعر اهل بیت صابر خراسانی و پخش کلیپ هایی همراه بود.

سخنران این مراسم آقای محمد حسین صفار هرندی تصریح کرد:  تعداد شهدای دار الشهدای تهران از مناطق دیگر تهران بیشتر است و حتیشهدای منطقه 17 تهران از تعداد شهدای برخی از استان های کشور نیز بیشتر است.

عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام  با تاکید بر انزجار مردم ایران از اسرائیل گفت: به گفته خود اسرائیلی ها ایران و ایرانی، استخوانی در گلوی اسرائیل است .

در ادامه تصاویر این یادواره با شکوه را مشاهده نمایید:


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۴
محمود جانقربانی