اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)

اهلِ یقین

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است .امام (ره)



 لحظاتی بعد سکوت را می‌شکنم و می‌پرسم چرا سین‌های سفره‌تان کم است؟ حواستان نبوده؟!می‌گوید: «نمی‌دانم دوست دارید بشنوید یا نه اما همه داستانش برمی‌گردد به دوران دفاع مقدس و به دورانی که با دوستانم در جبهه، نوروز را می‌گذراندیم.آن سال‌ها با بچه‌ها قرار گذاشتیم هر کدام‌مان مسئول تهیه یک سین شود و حالا...
لحظه تحویل سال سر سفره شهدا

جنگ بود و خشونتش، جنگ بود و جراحتش، جنگ بود و شهادتش...

جنگ بود و تمام غیرت رزمنده‌ها

جنگ بود و همه آنچه باید برای مبارزه و دفاع داشت...

اما در کنار تمام اینها، خیلی چیز‌های دیگر هم بود... یکی از آنها روحیه بچه‌ها بود که هیچ جا کم نمی‌آوردند و برای آنچه باید تلاش می‌کردند... یکی از آن شرایط آغاز سال نو بود که بچه‌ها در سخت‌ترین و شدید‌ترین زمان آن را برپا می‌کردند، اما با همان رنگ و روی منطقه، سفره هفت سین شان هم بنا به نوع رسته‌شان فرق داشت.

هفت سین واحد تخریب: سرنیزه، سیم‌خاردار، (مین) سوسکی، (مین) سبدی، سیم تله انفجاری و...

در سایر واحد‌ها هم: سمبه، سیمینوف، سرب، ساچمه و...

در برخی دیگر: سکه، سماق، سیب از نوع کمپوتش و...

اگر هم سال تحویل بعد از عملیات بود، عکس شهدای عملیات مزین‌کننده سفره هفت‌سین بود و ذکر دعا و توسل و قرائت وصایای شهدا و...

عیدی‌شان هم گاهی سکه‌های متبرک شده به دست امام‌خمینی(ره) بود و گاهی اسکناس‌های 100ریالی...

دید و بازدید بین بچه‌های همسنگری‌ و همسایه‌های خاکریزی هم بود. خلاصه اینکه مراسم نوروز تا حد ممکن در جبهه‌ها بر گزار می‌شد. بهاران در دفاع مقدس، در آن هشت سال چه باعظمت برگزار شد و رزمندگان که به جای حضور در خانه، در میان خاکریز‌ها و سنگرها سالشان را نو کردند و با تمام وجود پای آرمان‌هایشان ایستادند. و چه زیباست عشق خانواده شهدا به عزیزانشان در مزار شهدا، در کنار قبور شهدا و سفره هفت‌سینی که با هر سینش ارادتشان را به آرمان‌های امام خمینی(ره) و دلاوری‌های دلبندانش به تصویر می‌کشند.

و روزی که همت خانواده‌های شهدا، می‌شود سنت همیشگی مان وآغاز سال نو در کنار مزار شهدا برای همه دلدادگان مسیر عشق تکرار تا یاد مردان بی‌ادعای حماسه‌ها و ایستادگی‌ها مرور شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۶
محمود جانقربانی



گفتم: "می شنوی چه آهنگ حزینی دارد؟" گفت: "آری این صدای... است که می خواند." گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را می گویم قافله دو کوهه که دارد دور می شود. گفت: دور نمی شود عزیزم دارد گم می شود. گفتم: من نمی گذارم که صدای زنگ قافله دو کوهه در دالان گوش های من گم شود. گفت: گم می شود دیر یا زود این جبر تاریخ است. گفتم: تاریخ مدیون دو کوهه است.من هنوز صدای نیایش ها را می شنوم من هنوز صدای زیارت عاشوراها را می شنوم. باور کن که دوکوهه زنده است. گفت: این انعکاس دور صدایی است که سال های سال مرده است. گفتم: من جا مانده ام باید بروم. قافله دوکوهه دارد می رود. گفت: می رود نه بگو رفت. گفتم: هوای آن روزها را کرده ام هوای دوکوهه را هوای بی رنگی را هوای یک رنگی هوای آن مردان بی ادعا گفت: اصحاب کهف شده ای سکه بی وقت می خواهی؟ گفتم: دلم برای آن روزها تنگ شده حسرت یک شبش را دارد من اینجا زنده نمی مانم من با دوکوهه زنده ام. گفت: چشم هایت را باز کن تقویم بالای سرت است. سال دو هزار را گذراندیم. دوره دل دادگی ها به خاطره ها پیوست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۲
محمود جانقربانی

زائر عشق
در سال 1366 جنازه‌ی تعدادی شهید را آورده بودند. به نشییع پیکر آن‌ها رفتم و متوجه شدم که از یکی از آنان فقط ساکی باقی مانده است که آن را برای خانواده‌ی شهید آورده‌اند. پدرش می‌گفت از مهدی من همین ساک باقی مانده است. این جمله و دیدن صحنه‌ی بی‌قراری خانواده، تأثیر بسیار خاصی در من گذاشت. آن شب قبل از خواب، حسی در درون من جوشید و تا ساعت دو بعد از نیمه شب کار کردم و صبح که به محل کارم می‌رفتم، آن غزل را به خانواده شهید دادم. نام اثر «زائر عشق» بود.
کوله باری که پیش ما مانده است
یادگاری است کز تو جا مانده است
آن تن پاکتر ز عطر نسیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۷
محمود جانقربانی


 نگاهی گذرا به استقبال از ادبیات دفاع مقدس در خارج از ایران

دفاع مقدس ادبیات ما را جهانی کرد

روزگاری نه چندان پیش، ادبیات دفاع مقدس ما حتی برای مردم کشورمان که خالق این حماسه بزرگ بودند هم شناخته شده نبود. آن زمان سینمای دفاع مقدس اگرچه راه خود را پیدا کرده بود اما در ادبیات این حماسه هنوز استقلال مسیر دیده نمی شد. امروز اما اگرچه زمان چندان زیادی از آن روزگار نمی گذرد اما ادبیات دفاع مقدس چنان پیش رفته که نه تنها در داخل که در خارج از کشور هم شناخته شده است و چه بسا بسیار بیشتر از سینمای دفاع مقدس. این را می شود از میزان حضور این دو شاخه (سینما و ادبیات) در کشورهای دیگر و نیز میزان استقبال مردم آن کشورها از آن ها ارزیابی کرد. در حالی که حالا تعدادی از کتاب های دفاع مقدس ما به زبان های دیگر ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شده است اما تقریبا هنوز فیلمی از این حماسه تاریخی ما در کشورهای دیگر چنان که باید معرفی نشده است.

 

آغاز نهضت ترجمه ادبیات دفاع مقدس

صدور ادبیات دفاع مقدس به کشورهای دیگر به طور برنامه ریزی شده را شاید بشود با ترجمه رمان «سفر به گرای 270درجه» به زبان انگلیسی و انتشار آن در کشور آمریکا هم زمان دانست. چنان چه همین برنامه ریزی بود که باعث شد تا مسیر ترجمه و انتشار ادبیات دفاع مقدس ادامه پیدا کرده و روز به روز بر سرعت و کیفیت آن افزوده شود. بعد از «سفر به گرای 270درجه» احمد دهقان ، ترجمه رمان «شطرنج با ماشین قیامت» حبیب احمد زاده به زبان انگلیسی و انتشار آن باز هم در کشور آمریکا راه را برای معرفی حماسه تاریخ معاصر ایرانیان هموارتر کرد. چه اینکه این دو رمان اگرچه دارای شباهت هایی بودند اما «شطرنج با ماشین قیامت» هم مولفه های ادبی یک رمان را بهتر نشان می داد و هم اینکه دارای نگاه فلسفی به دفاع مقدس بود.

دفاع مقدس

«فال خون» سومین رمان دفاع مقدسی بود که در کشور آمریکا به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شد. ترجمه و انتشار این رمان اگرچه در ادامه طرح ترجمه و انتشار ادبیات دفاع مقدس در کشورهای دیگر صورت گرفت اما هرگز همچون دو کتاب قبلی به جامعه آمریکایی معرفی نشد. این موضوع از میزان استقبال از کتاب کاملا مشخص است. در حالی که «سفر به گرای 270درجه» در سایت معروف آمازون معرفی شد و مورد استقبال مخاطبان این سایت از سراسر جهان هم قرار گرفت و «شطرنج با ماشین قیامت» همراه با رمان احمد دهقان در لیست کتاب های دانشگاهی کشور آمریکا قرار داده شد اما هیچ یک از این دو مهم برای «فال خون» اتفاق نیفتاد. میزان نقد و نظرهای نوشته شده بر دو رمان قبلی و به ویژه «شطرنج با ماشین قیامت» را هم می توان ملاکی دیگر برای این ارزیابی قرار داد.

به هر حال اما ترجمه ادبیات دفاع مقدس به همین جا ختم نشد و با ترجمه مجموعه «داستان های شهر جنگی» حبیب احمدزاده به زبان انگلیسی و ترجمه رمان «ارمیا» رضا امیرخانی به زبان ترکی و انتشار آن در کشور ترکیه ادامه پیدا کرد. در این میان اما هرگز نباید ترجمه داستان کوتاه «نامه ای به خانواده سعد» به زبان عربی و انتشار آن در سایت معروف و معتبر عرب زبان «ایلاف» و استقبال بسیار زیاد عرب زبان ها از این داستان و نیز ترجمه داستان کوتاه «پرعقاب» به زبان آمریکایی و انعکاس آن در میان مخاطبان را فراموش کرد. چرا که انتشار این دو داستان تعدادی از اندیشمندان را با داستان واقعی دفاع مقدس ما آشنا کرد که در میان آن ها می توان به «نوام چامسکی»، «صلاح حسن» و «کمال شارزین» اشاره کرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۰
محمود جانقربانی






http://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1393/139307031548595f2.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gifزنی که تمام هستی‌اش را به جبهه فرستاده بود + فیلم
من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه‌ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه‌هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه‌های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است.
این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و می‌گویند همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و خواهند بود؛ اظهار شرمندگی کردند که خودشان نمی‌توانند -این خانم- در جبهه شرکت بکنند. بعد می‌گویند که من دو عدد انگشتر ناقابل که تمامی زینت من است و مقداری پول که ماهها آن را جمع کردم و می‌خواستم برای بچه‌هایم لباس گرم زمستانی بگیرم -که نیاز داشتند- ولی شرم دارم که امام عزیزم ۵۰ رزمنده را در سه ماه خرج دهد، من هم باید همین‌ها را که هستی و مالم هست بدهم برای رزمندگان.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۶
محمود جانقربانی



یک نکته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در باب روایت دفاع مقدس و کار هنرىِ برای آن مدت، باید مورد توجه باشد، این است که این میدان یک میدان بسیار وسیعی است و واقعاً هنوز بسیاری از بخشهای آن کشف نشده است. نه اینکه انسان یا ذهنها نتواند آن را به دست بیاورد و بفهمد و بشناسد، نه، منعکس نشده. نباید تصور کرد که مضامین دفاع مقدس، مضامین تکراری است. خیلی از مفاهیم و مضامین در مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این تلاش هشت ساله وجود داشته که هنوز درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی آنها کار نشده، فکر نشده. یک فهرست طولانی پیش من هست که یک وقتی اینجا با دوستان سینماگر صحبت میکردیم، مواردیاش را ذکر کردم. در این بخشها فکر کردن و جستجو کردن، هنرمند را میرساند به مضامین بکر و گویائی که میتواند اثر هنری تولید کند. بالاخره آنچه که در جمع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی دفاع مقدس، انسان میتواند بگوید، این است که این هشت سال، مظهری از برترین صفاتی است که یک جامعه میتواند به آنها ببالد و از جوانان خودش انتظار داشته باشد. یعنی دفاع مقدس مظهر حماسه است، مظهر معنویت و دینداری است، مظهر آرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی است، مظهر ایثار و از خودگذشتگی است، مظهر ایستادگی و پایداری و مقاومت است، مظهر تدبیر و حکمت است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۹:۲۱
محمود جانقربانی




http://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1393/139307031548595f2.jpg

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gifزنی که تمام هستی‌اش را به جبهه فرستاده بود + فیلم
من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه‌ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه‌هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه‌های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است.
این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و می‌گویند همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و خواهند بود؛ اظهار شرمندگی کردند که خودشان نمی‌توانند -این خانم- در جبهه شرکت بکنند. بعد می‌گویند که من دو عدد انگشتر ناقابل که تمامی زینت من است و مقداری پول که ماهها آن را جمع کردم و می‌خواستم برای بچه‌هایم لباس گرم زمستانی بگیرم -که نیاز داشتند- ولی شرم دارم که امام عزیزم ۵۰ رزمنده را در سه ماه خرج دهد، من هم باید همین‌ها را که هستی و مالم هست بدهم برای رزمندگان.
بعد یک مقداری اظهار شرمندگی از این‌که اینها کم است و -این خانم- دلش می‌خواهد که خودش هم بتواند در میدان جنگ حضور پیدا کند. نامه را تمام کرده بعد دخترِ همین خانم در پایان نامه‌ی او نوشته بود که وقتی دیدم مادرم آن دو قطعه انگشتر دست خود را که برای لباس زمستانی برادرهایم نیاز دارد ولی ترجیح می‌دهد که آن را تقدیم رزمندگان کند، من نتوانستم ساکت بمانم و انگشتری که مدتها با پول خودم تهیه کرده بودم آن را با پول ناچیزی که جمع کردم تقدیم می‌کنم. یک مقداری پول، چند تا انگشتر این مادر و دختر که از وضعشان هم پیداست که زندگی متوسطی دارند، در راه خدا دارند می‌دهند یک چنین نمونه‌هایی را انسان دارد می‌بیند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۲
محمود جانقربانی


 هنوز جنگ شروع نشده بود که من برای اولین بار ایشان را به همراه دو سه نفر در ورودیه حسینیه جماران دیدم. شهید صیاد آن روز بند حمائل بسته بود و لباس کامل رزم به تن داشت و یک سرباز در میدان نبرد را نشان می داد. این اولین بار بود که ایشان را دیدم تا زمانی که وارد جنگ شدیم و تقریباً از اوایل جنگ این آشنایی به تدریج عمق پیدا کرد

شهید صیاد شیرازی
گفتگو با سردار سر تیپ پاسدار علی فضلی

چگونه با شهید صیاد شیرازی آشنا شدید؟

بیش از 19 سال قبل از شهادت این شهید گرانقدر، از نزدیک به ایشان ارادت داشتم. ضایعه شهادت ایشان و جای خالی ایشان در نیروهای مسلح مشهود و روشن است. اما اگر بخواهیم در یک جمله حق ایشان را ادا کرده باشم، با شناختی که از خصوصیات این شهید دارم، چیزی کمتر از شهادت حقش نبود...


خوشا به حال شهید صیاد شیرازی که اجر و مزدش نمره قبولی 20 بود و بدا بر حال ما که توفیقش را نداشتیم. خودم را عرض می کنم. قطعاً لیاقتش را نداشتم و امیدوارم که از قافله سالار این شهدا و از قافله این شهیدان جا نمانم. از خداوند می خواهیم در انتهای گرد و خاک کاروان آنها قرار داشته باشیم. و فردای قیامت در مقابل حضرت زهرا (س) و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شرمنده نباشیم. اینها برای اعتلای کلمه حق و جبهه حق از همه سرمایه های زندگی شان و از جان هایشان گذشتند و ما هنوز در این دنیا و حال و هوای نفسانی آن زیست می کنیم فقط به این امید که خداوند، وفاداری به خون شهدا را از ما نگیرد و در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب، وفادار خون های مقدس شهدا، به ویژه این شهید بزگوار باشیم و با بصیرت بایستیم.

هنوز جنگ شروع نشده بود که من برای اولین بار ایشان را به همراه دو سه نفر در ورودیه حسینیه جماران دیدم. شهید صیاد آن روز بند حمائل بسته بود و لباس کامل رزم به تن داشت و یک سرباز در میدان نبرد را نشان می داد. این اولین بار بود که ایشان را دیدم تا زمانی که وارد جنگ شدیم و تقریباً از اوایل جنگ این آشنایی به تدریج عمق پیدا کرد و ادامه یافت تا آخرین بار که 48 ساعت قبل از شهادت این شهید بزرگوار در 18 فروردین بود. ما در روز 15 فروردین، در یک جلسه تاریخی، برای تبریک عید نوروز خدمت ایشان رسیدیم. سه روز بعد، یعنی در 18 فروردین در مراسم ختم مرحوم اخوی آقای علی شمخانی در وزارت دفاع هم چند دقیقه ای ایشان را زیارت کردم که این آخرین دیدار ما بود و شهادت ایشان در ساعت 8 روز 21 فروردین اتفاق افتاده بود. ترور در ساعت 6 صبح به دست یکی از منافقین کوردل انجام می شود که با پوشش یک رفتگر به خودروی ایشان نزدیک می شود و تحت پوشش درخواست عاجزانه ای که دارد، عملیات تروریستی خود را انجام می دهد ظاهراً در آن لحظه، آقا زاده این شهید بزرگوار (آقا مهدی) مشغول بستن در بوده اند که شهادت پدرشان را در مقابل چشمانشان نظاره می کنند. ما هم به محض اطلاع در ساعت 7:30 صبح با جمعی از دوستان به منزل این شهید بزرگوار رسیدیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۳۲
محمود جانقربانی

یک خاکریز نسبتاً پهن بود که پیدا بود عراقی‌ها آن را سرشکن کرده بودند و ما احتمال دادیم آن را روی بدن‌های مطهر شهدا ریخته باشند. پایین خاکریز پر از آثار بچه‌ها بود؛ قمقمه، سلاح، کوله‌پشتی، بسته‌‌های چای، مواد خوراکی و... اما دیدن مقداری استخوان در پایین خاکریز گمانمان را بیشتر قوی کرد.

شهدا









یک خاکریز نسبتاً پهن بود که پیدا بود عراقی‌ها آن را سرشکن کرده بودند و ما احتمال دادیم آن را روی بدن‌های مطهر شهدا ریخته باشند. پایین خاکریز پر از آثار بچه‌ها بود؛ قمقمه، سلاح، کوله‌پشتی، بسته‌‌های چای، مواد خوراکی و... اما دیدن مقداری استخوان در پایین خاکریز گمانمان را بیشتر قوی کرد.

بیل را به آنجا انتقال دادیم. برادر ناجی، از بچه‌های قدیمی و آچار فرانسه کمیته تفحص، مشغول به کار شد. اما هر بیل که زده می‌شد، با چند انفجار همراه بود، اما غالباً شدید نبود و بچه‌ها تقریباً عادت داشتند. فقط قرار شد بچه‌های کاوشگر اطراف بیل، از کار فاصله بگیرند.

کار ادامه پیدا کرد، پیکر مطهر چند شهید کشف شد. اما یک اتفاق باعث شد کار در آن نقطه مدتی تعطیل شود. حین کاوش، پاکت بیل داخل زمین شد و با انفجار مهیبی همراه شد. برادر ناجی سریعاً از بیل پیاده شد، بر اثر شدت انفجار همه گیج شده بودیم. یک تکه سنگ به شدت به کمر من خورد که فکر کردم ترکش است و کارم تمام شده، اما فقط درد ضربه بود. وقتی کمی گرد و خاک خوابید، دیدن صحنه متلاشی شده پیکر مطهر یک شهید که احتمالاً با مواد منفجره تله شده بود، توان کار کردن را از ما گرفت، گویی پیکر این شهید سال‌های سال این همه مهمات تله‌ای در اطرافش را تحمل کرده بود و هرگز راضی نشده بود که کسی برای پیدا کردن پیکر او و دوستانش صدمه‌ای ببیند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۶
محمود جانقربانی

لازمه کار تفحص، عشق و معرفت به مقام شهداست


کوچه «معراج» را باید کوچه خاطره‌ها نامید؛ خاطرات تلخ و شیرین از مادرانی که جلوی در پزشکی قانونی به سرنوشت فرزندشان فکر می‌کنند و این که عاقبت چه خواهد شد؛ و آن سوتر مادرانی که به به دیدار از سفر بازگشته خود آمده‌‌اند. لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که...


خاطراتی از کوچه معراج شهدا









در حالی که لاله‌ها در دود و غبار غفلت شهرمان به فراموشی سپرده شده‌اند، کمی آن طرف‌تر از بازار تهران، صدای فروشنده‌هایی به گوش می‌رسد که پیراهن، کمربند، کیک و کلوچه‌ای به دست گرفته و فریاد می‌زند «بیا این ور بازار»؛ کمی آن طرف‌تر، بازار طلافروشان است که این روزها به خاطر نوسانات قیمت طلا خیلی شلوغ به نظر می‌رسد. به پاساژهای بازار نگاهی می‌اندازی، پر زرق و برق‌اند و مردم محصور در میان دکه‌ها و مغازه‌های رنگارنگ به دنبال توشه‌ای می‌گردند تا کوله‌بارشان را پر کنند؛ به زمانی دورتر می‌نگری، چند سال پیش، پیش از اینکه ما این بازار را ببینیم، کسانی بودند که بازارهای دنیا را دیدند، چشم‌هایشان را روی همه آن بستند و پا به بازاری نهادند که خداوند طرف معامله بود.

یک لحظه به خود می‌آیی، از خواب غفلت بیدار می‌شوی؛ به زمینی که روی آن راه می‌روی نیم‌نگاهی می‌اندازی و از پایین تا بالا خود را برانداز می‌کنی، حس عجیبی به سراغت می‌آید، گویی هیچ یک از این لبا‌س‌های رنگارنگ و وسایل نو و تازه، آرامت نمی‌کند و دنبال گمشده‌ای هستی‌ که سال‌ها در پی آن بودی.

چرخی می‌زنی، نور خورشید خیلی زیبا می‌تابد و دنبال سایه‌بانی هستی. از آن شلوغی بازار خود را دور می‌کنی و به خیابان خیام می‌رسی؛ و از آنجا راه به خیابانی می‌بری که «بهشت» می‌نامندش. بهشتی که مقدمه رسیدن به معراج است!

در کوچه «معراج» دو ساختمان است؛ یکی ساختمان «پزشکی قانونی» و دیگری «ستاد معراج شهدای مرکز». کوچه «معراج» را باید کوچه خاطره‌ها نامید؛ خاطرات تلخ و شیرین از مادرانی که جلوی در پزشکی قانونی به سرنوشت فرزندشان فکر می‌کنند و این که عاقبت چه خواهد شد؛ و آن سوتر مادرانی که به به دیدار از سفر بازگشته خود آمده‌‌اند. لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که یک مادری چادر مشکی به سر، از ساختمان «معراج شهدا» بیرون می‌آید؛ گویی عزیزی را در معراج جا گذاشته است؛ نگاهش را از ساختمان نمی‌گیرد؛ کمی قدم بر می‌دارد و دوباره به پشت سرش نگاه می‌کند؛ هم می‌خندد و هم گریه می‌کند، خنده‌ای به نشانه رضایت و گریه‌ای به رنگ فراق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۲۵
محمود جانقربانی